بایگانی‌های ماهانه: مارس 2011

لیبی نباید سرنوشت فاجعه بار عراق را پیدا کند !

لیبی نباید سرنوشت فاجعه بار عراق را پیدا کند!

نویس دویچلند- تر جمه رضا نافعی

هشت سال پیش، بین 19 تا 20 مارس 2003 ،  جنگ با عراق، آغاز شد. در آن زمان «هانس کریستف فن اسپونک» معاون دبیر کل سازمان ملل بود و تا سال 2000 رئیس برنامه سازمان ملل برای کمک به عراق. او امروز استاد دانشگاه مونستر ( در آلمان) است و  در» مرکز خاور نزدیک و میانه» کار می کند. این گفتگوئی است میان او و «کارین لویک فلد» که روزنامه «نویس دویچلند» منتشر کرده است. به خواندن ادامه دهید →

ز سوز سینه برایتان حکایت ها دارم !

ز سوز سینه

برایتان حکایت ها دارم!

 

از غروب 13 بدر، کفش و کلاه را برای 14 فروردین آماده می کردم. صبح 14 نوروز زودتر از روزهای دیگر خودم را به مدرسه می رساندم تا از دو هفته بازی های کوچه ای و مهمانی های که رفته بودم و عیدی های گرفته و ناگرفته ام تعریف کنم.

من از بچه مدرسه ای های دوران کت و شلوار طوسی رنگ کازرونی ام، با یقه ای از پلاستیک سفید و گاه پارچه ای سفید که مادرم روی آن می دوخت. تقریبا همه همین لباس را می پوشیدند. در همه مدارس. فقط آنها که پدرشان دست به جیب بود، کت و شلواری به همین رنگ، اما از جنس مرغوب به تن داشتند که خیاط دوخته بود. اکثریت نزدیک به مطلق برو بچه ها، لباس کازرونی زمخت به تن داشتند که در ناصر خسرو، سری دوزی شده بود. اغلب بد قواره و بلند و گشاد بود و باز این مادرم بود که قد شلوار آنرا برایم کوتاه می کرد و سرآستین کت را هم گاه 10 سانتیمتر می برد داخل و با دقت آن را با آستر داخل پسدوزی می کرد.

آخ، مادرم! مادرم.

میدانم که هنوز 14 نوروز نشده، اما آنقدر دلم برای همه تان تنگ شده که منتظر 14 نوروز نمانده و به دیدارتان آمدم. با شوق آمده ام که رویتان را ببوسم. از همه آنها که در این غربت، با نگاه من همراه شدند و مادرم را تا بهشت زهرا بدرقه کردند سپاسگزارم. از آنها که در ایران، برای سرسلامتی به مجلس یادبود او رفتند و دلم برای دیدنشان پر می کشد نیز تشکر می کنم. ای کاش می توانستم حرف دلم را برایشان بنویسم. نه تنها از دیدن و از همکلام شدنشان محرومم، که از نوشتن آنچه در سینه دارم نیز معذورم و محروم!

گذشت عمر و نشد شاد جان خسته دمی

غمی نرفته ز دل، بر دلم نشست غمی

ز سوز سینه ما، ساز را حكایت هاست

به پرده ای كه بر آرد، نوای زیر و بمی

زبان دل نتوان با هزار افسون بست

چه غم، شكست بدست ستم اگر قلمی

باز آمده ام. با همین چند بیتی که در بالا خواندید. برگرفته ای از یکی از غزل های دلنشین مشفق کاشانی، که شرحی است بر دل سوخته، زبان بسته و قلم شکسته ام!

 

 

 

 

 

 

در این شب عیدی چه بنویسم؟ مادرم مرا ندید و چشم بر جهان بست!

در این شب عیدی، چه بنویسم؟

مادرم

مرا ندید و چشم بر جهان بست!

مادرم «شمس الملوک» نام داشت. از دار دنیا، نه ملک داشت و نه از طایفه مُلوک بود. پولی نداشت که حساب بانکی داشته باشد، اما فامیلش «بانکی» بود. البته شمس الملوک نافعی هم نامیده می شد و این دومی زیبنده اش بود، زیرا نفعش به همه می رسید، همانقدر که همه از زیانش در امان بودند.

اینها را بی جهت نمی نویسم، بلکه از سر درد می نویسم. چرا؟

امروز خواهرم که همسر جناب آقای محمد علی عموئی است و غمخوار فراز و فرودهای حیرت انگیز زندگی او، از تهران تلفن کرد. با این تصور که پیشدستی کرده و خواسته عید را تبریک بگوید، فورا و با خنده گفتم، هنوز زود است! افسرده و غمگین گفت، شاید هنوز زود بود.

سکوت کردم تا بلکه معنای جمله اش را دریابم. بویژه در این دوران که هر حرف و سخنی در لفافه ای از احتیاط پیچیده می شود. سکوت طولانی نشد. خواهرم با صدائی آرام گفت: مادرمان ساعتی پیش از همه ما خداحافظی کرد و چشم بر جهان بست. تا آخرین لحظات هم بر این تصور بود که تو را پس از سالها دوری خواهد دید، که نشد و ندید!

بغض در این گوشه مهاجرت و دوری از وطنی که دلم برایش پر می کشد، در گلویم شکست. تلفن را از شبنم دردی که بر آن نشسته بود با کف دستی که می لرزید پاک کردم و پرسیدم: مراسمی می گیرید؟

گفت: آقای عموئی نظرش یادبودی در مسجد جامع شهرک قدس بود و همین کار را هم کردیم. برای ساعت 3 تا 5ر4 بعد از ظهر یکشنبه29 اسفند وقت گرفته ایم. شهرک قدسفاز 3 خیابان حسن صیف.

گفتم: در روزنامه آگهی داده اید؟

گفت: تعطیلات عید است و روزنامه ها منتشر نمی شوند. به دوستان و آشنایان خبر داده ایم.

گفتم: من هم در یک گوشه وبلاگی که دارم می نویسم. امیدوارم اقلا این آگهی را فیلتر نکنند و اهل درد و عشق به میهن آن را خوانده و بیآیند. هر سایت و وبلاگی، اگر در انتشار این خبر یاری کند، آنوقت جای خالی مطبوعاتی که نیستند تا آگهی یادبود را منتشر کنند، پر خواهد شد.

حرف دیگری رد و بدل نشد که در ادامه این یادداشت کوتاه بنویسم.

نوروز همه تان پیروز و شیرینی عید به کامتان.

آنچه که قذافی در لیبی می کند سلطان بحرین به کمک آمریکا می کند

آنچه که قذافی در لیبی می کند

سلطان بحرین به کمک امریکا می کند

ترجمه رضا نافعی

http://www.jungewelt.de/2011/03-12/035.php?print=1

در شهرها و بیابان های لیبی نیروهای هوادار یا مخالف دولت، برای چیرگی بر یکدیگر، در این کشور آفریقائ شمالی، با هم در جنگند .رسانه های آمریکائی و اروپائی، همیشه ادعا کرده اند، خبرهائی که متتشر می کنند بازتاب واقعی رویدادهاست، اما در این روزها گرایش کلی اطلاع رسانی آنها مشتشان را باز می کند و نشان می دهد که دروغ می گویند. به خواندن ادامه دهید →

«چین» دو گام تا «قله» «آمریکا» یک گام تا فرود

 

«چین» دو گام تا «قله»

«امریکا» یک گام تا فرود

ترجمه رضا نافعی- بخش پایانی

 

 

 

بحران مالی و اقتصادی  بین المللی در دهه گذشته،   تغییر توازن بین المللی قوا وتاثیر آن را بر وضع کلی جهان، با وسعت وسرعتی که تا آنزمان همانندی نداشت، نشان داد.

پس از فرو ریختن» سوسیالیسم واقعا موجود» سیاست  طبقه حاکم آمریکا که می خواست برای سروری بر جهان، آنرا  یکبار  و برای همیشه تابع علائق خود سازد، در رویاروئی با واقعیات خُرد شد و فروپاشید. به خواندن ادامه دهید →

دگرگونی نظم نوین جهانی بر پایه جلوگیری از جنگ

چین- بخش سوم

دگرگونی نظم نوین جهانی

بر پایه جلوگیری از جنگ

ترجمه رضا نافعی

علائق استراتژیک چین را برای دهه های آینده می توان به سه منظر تقسیم کرد:

ایجاد یک نظام نوین جهانی،

ارتقاء چین به یک قدرت جهانی در هر زمینه ،

تامین رفاه مردم و به پایان بُردن وحدت ملی. به خواندن ادامه دهید →

بمناسبت روز جهانی زن ـ زنان ایران ـ حضوری، فراتر از برابری

بمناست روز جهانی زن

زنان ایران

حضوری، فراتر از برابری

رضا نافعی

قصد داشتم هشتم مارس را به زنان ایران و جهان شادباش بگویم. به زنانی که امروز در سراسر جهان پرچم دادخواهی  و برایری را برافراشته اند، آن هم نه نتها برای خود که برای بشریت. و چه  پر شکوه  ایستاده اند برجایگاه بلند فرماندهی، راست قامت، سرافراز، آهنین عزم  و چه جانانه نبرد می کنند: با تاریکی، با پلیدی، با کوته فکری و کوته بینی، برای به چنگ آوردن حق انسان بودن با کرامتی که باید داشته باشند و نمیگذارندشان. می خواستم، با نگاهی دوباره به عزم حضور تاریخی زنان میهنم در عرصه جنبشی که در شهر به شهر و خیابان به خیابان و محله به محله کشورم جاری است چیزی بنویسم. بنویسم: نگاه کنید به فیلم های قیام در مصر، در تونس، در لیبی، در بحرین، در یمن، درعراق، در مراکش، در الجزایر و… و بازگردید به فیلم های دو سال اخیر از جنبش تازه سبز شده در ایران و آنگاه در یک مقایسه ساده تصویری، عظمت حضور آگاهانه زنان ایران در جامعه ایران را قیاس کنید با قیام مردم در کشورهای یاد شده. قیاس کنید سهم   برابر آنها با مردان را از حضور در صحنه، از مرگ و زندان و شکنجه . و به یاد داشته باشیم که با به زمین افتادن هر مرد و نوجوان و جوانی – چه زن و چه مرد- نیز، بر سهم حضور مادران و خواهران و همسران در این جبنش افزوده می شود. مادران و خواهران و همسران جسوری را بخاطر آوریم که مشت بر دیوار زندان ها می کوبند و از هیچ عاقبتی بیم ندارند. این مهم نیست که آنها چادر به سردارند یا روسری، خوش حجاب اند و با کم حجاب. ماجرا فراتر از حجاب است. ماجرا بر سر مُهری است که زنان ایران بر تمام رویدادها و تحولات 32- 33 سال اخیر ایران زده اند. می خواستم درباره نرگس محمدی بنویسم، درباره مظلومیت دکتر زهرا بنی یعقوب، درباره بهاره هدایت، درباره… فائزه هاشمی  و سرانجام درباره زهرا رهنورد و فاطمه کروبی و فخرالسادات محتشمی پور  که به جمع زندانیان پیوسته، درباره مادرِ همه جوانهایِ برخاک افتاده «مادرسهراب» بنویسم. کجا و در چه زمانی، اینگونه زنان ایران در میدان بوده اند  که اکنون 32 سال هستند و از دو سال پیش با شال سبز؟ نه دسته های گل که گلزاران جهان را به پایشان باید ریخت. حق میدهم به خانم مهر انگیز کار، که چنین شایسته و شور انگیز به میدان تاخته و چنان پر صلابت  داد سخن داده  که  باز گوئی آن به از نو گفتن من است. این نوشته ایشان را از سایت روز   وام گرفته و در وبسایت خود نقل می کنم: به خواندن ادامه دهید →

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: