گفتگوی من با «سایه» پس از خاموشی «جلیل شهناز» سالهای بی تابی و بی «تار»ی جلیل شهناز


گفتگوی من با «سایه» پس از خاموشی «جلیل شهناز»

سالهای بی تابی و بی «تار»ی جلیل شهناز

رضا نافعی

خبر کوتاه بود: جلیل شنهاز برای ابد خاموش شد اما زخمه هائی که بر تار زد از او باقی ماند. نوشتند که پدرش که بود و نامی هم از استادانش ….. بردند و نکاتی دیگر بر همین سیاق……

می خواستم از کسی که از جهان «کوچید» یادی کنم.  وامدارش  بودم. چه بسیار لحظه های زیبائی را بی دریغ به من بخشیده بود.

در طول سالیان در لحظه های خلوت شبانه و تنهائی من، بازخمه های جان نوازش بر تار، با من و برای من، سخن گفته بود. هرگاه تنها بودم، او بود و من. او می گفت و من خاموش بودم اما در درونم غوغا بود. هنگامه ای بود از لذت و مستی و  ستایش.  نمی دانم او چه حالی داشت اما من مست بودم. سراپا شوق و  شور، ستایش و حسرت که ایکاش …. بقول سیاوش کسرائی، بعد از او خواهد آمد کسی که چنین زخمه بر تار بزند و تار و پود ما را با خود همراه کند؟ (شعر کسرائی: پس از من شاعری خواهد آمد…)

نگاهی به سخنان «پیر پرنیان اندیش» هوشنگ ابتهاج افکندم. اما این نگاه سیراب نمی کرد. به سایه تلفن کردم. چند محله با هم فاصله داریم. گفتم می خواهم  آنچه را شما در وصف او گفته اید نقل کنم و پرسیدم غیر از آنچه در کتاب گفته اید نکته دیگری بخاطرتان می رسد؟ با مهر و خوشروئی گفت. بیاد نمی آورم که  در آن گفتگو چه گفته ام . پرسش و پاسخ را از کتاب  برای او خواندم:

» شما ساز شهنازو دوست دارید…

– بله… خیلی عالیه. صدائی که از ساز در می آره خیلی خوش صداست. با همه فرق داره. به جمله هاش توجه کنید، مثل یک نویسنده بزرگ، زیباترین و پر محتوا ترین جمله ها رو پشت هم می آره.

– چند لحظه بعد …

– من هیچ زوج هنری رو ندیدم که مثل کسائی و شهناز  موفق باشن؛ اصلا مکمل هم هستند، نه هنرمندائی در حد اینها هستن؛ هم اینکه اینا سالها با هم کار کردن؛ همشهری هستن؛ با هم همنوا بودند… کسائی شهنازو خیلی قبول داره و شهنازهم خیلی به کسائی و مقام بی چون و چرای کسائی در موسیقی احترام داره… خیلی زوج موفقی بودند!

– روا بطمون بیشتر در   رادیو بود که ایشان تاج سر همه ما بودن اما حالا اونچه که تو حافظه من هست اینه که اولین بار شهنازو  حضورا در در اصفهان دیدم.

– چه سالی؟

– به تاریخ غزل » ای عشق همه بهانه از تست» نگاه کنید ( 1336) همون وقت چون من اون غزلو همون وقت تو اصفهان گفتم؛

گفتم اینهاست مطالبی که شما در آنجا گفته اید  و او با طنز خاص خود ش می گوید

– خُب. الهی شکر که بسیار پرت و پلا نگفتیم….

می گویم  من کارشناس موسیقی نیستم، از ظرائف فنی این هنر بی خبرم . اما بعنوان یک شنونده می گویم شیوه نوازندگی  او مرا به یاد دوبیتی های باباطاهر می اندازد:

تو که با ما سر یاری نداری

چرا هر نیمه شو آئی بخوابم

و یا تشبیب فرخی سیستانی :

دل من همی دادگوئی گوائی

که باشد مرا از تو روزی جدائی

مرا بیاد سخن سعدی می اندازد:

 رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل…

می گویم: این نوع شعر با همان سادگی از دل برخاسته، و لاجرم دلنشین، بدون تعارف و تکلف، بدون مقدمه چینی و هزار فوت وفن دیگر، لُب کلام را  با کوتاهی تمام چنان می گوید که آنن اثر مطلوب را به شنونده یا خواننده انتقال می دهد. قصیده نیست که کلی مقدمه بگوید و هزار و یک فوت وفن پنهان و آشکار شاعری را بکار برد – که در جای خود می تواند  خیلی هم  هنرمندانه و استادانه  باشد – تا چه شود؟ تا در نهایت بگه منظورش چیه؛  ولی این اثر دیگه مستقیم نیست. ساز شهناز مثل   شراب سرخ مستی بخش است که اثرش بر سلولهای مغزی بی درنگ محسوس میشه.  یکباره هم نیست، زخمه ها مدام ملودی های شور آفرین خلق می کند. شما در ساز او چنین مشابهتی نمی بینین؟

سایه: این دریافت شماست. دریافت شخصی شماست و اونو نمیشه تعمیم داد. اگر همه جرئت بکنن دریافت هنری و نه تنها هنری، بلکه دریافت های خودشون رو نسبت به رویداد های روزمره بیان بکنن،  گاهی خیلی حقایق و واقعیت ها پیدا میشه تو این حرف ها. متاسفانه ما این کارو نمی کنیم؛ ما از دهان دیگران مطلب رو بیان می کنیم، برای همین تنوع پیدا نمیشه و هی حرف یکی رو تکرار می کنن. اگر هر کسی در حد خودش دریافت های خودشو بیان بکنه و باکش نباشه که آیا  این خیلی پرت و پلاست یا خیلی تیزه ؛ دنبال این توهم نباشه که من بعنوان یک متخصص این حرفو می زنم. چون یک متخصص هم در خیلی از جاها نمیتونه حرف حسابی بزنه (هر دو می خندیم) به هر حال وسعت کار وقتی آشکار میشه که همه آدم ها حرف خودشونو بزنن. ولی متاسفانه این کارو نمی کنن. مثلا آوازی می شوند و می پرسند: این آواز خوبه؟ اگه بگی خوبه اونها هم میگن خوبه، اگه بگی بده، اونها هم میگن بده؛ همیشه یک مفسر و یک تایید کننده میخوان.؛ نفیا و اثباتا. اگر آدم ها دریافت های خودشونو بگن بالاخره یک تنوعی است دیگه و در میان هزارن تیری که رها میشه چه بسا خیلی هاش درست به نشانه  بخوره و چیز تازه ای رو پیدا کنن. کاشف ها همیشه کاشف های مادر زاد نیستن.

– نمی خواهید چیز دیگری در باره شهناز بگید؟

– نه دیگه. حیف شد. این سالهای آخر در اثر بیماریش نواختن ساز منتفی بود دیگه. من دیدمش. در اثر ارتعاش دست هاش این سالهای آخر رو بی ساز زندگی کرد. چند سال پیش دیدمش، دفعه آخر. تمام  اون حضور ذهنو، شیرین زبانیو، نکته سنجی هاش رو داشت ولی جسما دیگه قادر نبود ساز و دست بگیره، خیلی غم انگیز بود این زمان در مورد او و پایور، خیلی وحشتناک بود.

– ممنونم از این گفتگو.

نظر شما در مورد این نوشته چیست؟

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

نماد WordPress.com

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

تصویر توییتر

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

عکس فیسبوک

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید. خروج /  تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: