بایگانی‌های ماهانه: سپتامبر 2016

نقشه های امریکا برای گسترش آتشفشان خاورمیانه

چرا باید در انتخابات شرکت کرد:

نقشه های امریکا برای

گسترش آتشفشان خاورمیانه

روسیه امروز- ترجمه رضا نافعی

57e14d59c36188bf268b4597-%d9%86%d9%82%d8%b4%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%a7%d9%85%d8%b1%db%8c%da%a9%d8%a7-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ae%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%85%db%8c%d8%a7%d9%86%d9%87

احتمالا دلیل این که 84 درصد از آلمان ها معتقدند اوباما در دوران ریاست جمهوریش وظایف خود را خوب انجام داده، یا اعتقاد آنها به  گفته های رسانه هاست و یا سطح توقعشان نازل است. واقعیت این است که اوباما هیچ وقت در پی این نبود که در برابر کمپلکس صنایع نظامی قد علم کند.

از مقام پرزیدنت ایالات متحده آمریکا :   یا بهتر بگوئیم از دستگاه حکومت او  پرتو عظمت و قدرت   ساطع می گردد. پرزیدنت » قدرتمندترین کشور روی زمین»، ساکن کاخ سفید در واشنگتن، فرمانده   ارتشی است که در تاریخ بشری بی همتاست، در یک کلام: قدرتمندترین مرد جهان است .

این یا چیزی شبیه به این، تصویری است که جهانیان باید از شخصیی در ذهن داشته باشند  که  شخصیت هایی افسانه ای مانند جورج واشنگتن، آبراهام لینکلن یا توماس جفرسون سرمشق های او هستند.    این تصور یا تصویر آغاز شکوفائی قدرت در اذهان دیگران است.

روز 21 ژانویه 2017 دوران ریاست جمهوری باراک اوباما که از ژانویه 2009 پرزیدنت و فرمانده  ایالات متحده آمریکاست به پایان می رسد. فقط به همین یک دلیل که او بعنوان نخستین فرد آفریقایی- آمریکائی موفق شد به ریاست جمهوری آمریکا برسد، مطمئننا  نام او در کنار نام بزرگترین شخصیت های تاریخی آمریکا ثبت خواهد شد. این که  نتایج همه پرسی ها در باره او ارقام چشمگیری نبودند،این که حاصل کارها یا جنگ هایش چندان ملموس نبودند، در خاطرات نوه، نتیجه  های ما ثبت نخواهد شد. فقط یاد باراک حسین اوبامائی در خاطره ها خواهد ماند که برغم مشکل بزرگ نژاد پرستی در آمریکا توانست چهل و چهارمین رئیس جهمور این کشور شود.

اما هنوز وقت این صحبت ها نیست، نه برای اوباما، که هنوز در جستجوی یک وصیت نامه واقعی است، نه برای دیگر مردم که تصمیمات کاخ سفید مستقیم یا غیر مستقیم بر احوال آنها تاثیر گذار است.

تا کنون بسیار مطالب در باره این پرسش نوشته شده که آیا اوباما واقعا رئیس جمهور ضعیفی است. آمریکا از آن آرمانی که » مارتین لوتر کینگ جونیور» در سخنرانی مشهور خود بیان کرد و گفت » من رؤیائی دارم» هنوز هم  پس از گذشت 53 سال ، بسیار دور است، گرچه اوضاع چه بر روی کاغذ و چه واقعا بهتر شده است.

شگفت آور این است که انتقاد بر ضعف او در مدیریت  و بر کیفیت کارش بعنوان  رئیس جمهور عمدتا  در خود آمریکا صورت می گیرد، هرچند که حاصل همه پرسی های اخیر در باره او تا حدی بهتر از گذشته شده است. ولی  داوری در باره او در آلمان بکلی متفاوت است: طبق نظرخواهی ماه آوریل 84 در صد از آلمانها معتقدند که اوباما «در دوره کارش وظائف خود را خوب انجام داده است»  و خواستار انند که «هیلری کلینتون» جانشین او گردد . فقط 7 در صد گفته اند که او » وظایف خود را بد انجام داده است»…

امتیاز واقعی او در قدرت بیانش است. شعاری که او در سال 2008 داد» آری ما می توانیم» هنوز در ذهن بسیاری از مردم مانده است و حتی صنایع تبلیغی نیز آن را بکار می گیرند. ولی از یک شعار و سخنرانی های خوب که بگذریم  چندان چیزی  که میراثی در خورد باشد  از او باقی نمیماند. او »  اصلاح نظام سلامتی » را هم با هزار زحمت و تغییرات فراوان و کوتاه آمدن در اینجا و آنجا، با فشار قبولاند. گرچه اوباما بی عیب و نقص نیست و درد سرهای فراوانی به بار آورده است ولی در این مورد » اصلاح نظام سلامتی» استواری به خرج داده است. کنار آمدن با ایران،هم، برغم تمام مشکلات آن،  برای او موفقیتی در عرصه سیاست خارجی بود. اما این نقاط مثبت آن چاپلوسی 84 درصدی آلمان ها را توجیه نمی کند.

جورج بوش که قبل از او بر سر کار بود متهم است به این که به بهانه ای دروغین لشکرش را به جنگ عراق فرستاد و زندانهائی برای شکنجه دادن برپاساخت. افزون بر این، از انگلستان که بگذریم، برای دیگر اروپائی ها ارجی قائل نبود از جمله برای آلمان. از آنجا که در آن زمان  صدراعظم آلمان شرودر حاضر نشد از سیاست جورج بوش حمایت کند آلمان  چنان  در امریکا  منفور شد که پس از جنگ جهانی دوم مانند نداشت.

در ارتباط با محبوبیت اوباما در آلمان این امید  و این خواست نیز وجود   داشت و دارد که دستگاه دولتی اوباما   رفتاری نامتعادل چون رفتار جورج بوش پسر در پیش نگرفت و نگیرد. که البته این خواست و آرزو نیز متحقق نشد. رسوائی شنود آژانس ملی آمریکا از درون دولت آلمان و اقتصاد این کشور، نفوذ کلاسیک در دستگاه اطلاعاتی آلمان از طریق » سیا» ، جنگ مالیاتی و جنگ های واقعی  هیچ کدام در دوران جورج بوش پسر رخ نداد، بلکه در دوران زمامداری رئیس جمهوری رخ داد که 84 در صد از آلمانها تصدیق کرده اند که  او وظائفش را خوب انجام داده است. ممکن است از منظر ایالات متحده آمریکا در ارتباط با آلمان احتمالا همه این ها درست باشد.

جورج بوشِ پسر یک بار طی سخنانی این جمله را بر زبان آورد:» دشمنان ما مبتکر هستند و معادن زیادی دارند: ما هم داریم. آنها هیچ وقت دست از این فکر بر نمی دارند که از چه راه تازه ای می توانند به کشور و ملت ما صدمه بزنند، درست مثل خود ما.«

البته  مضمون این جمله یکی از همان لغزش زبان های معمولی اوست که بکرات اتفاق افتاده، معهذا همین لغزش زبان    عیان می کند که در واشنگتن همیشه در جست و جوی راه های تازه ای هستند که دشمنان فرضی کشف کنند و آن را بزنند. آنچه را که او بر زبان آورد در محافل نومحافظه کاران – نئو کان ها- در واشنگتن «creative destruction« » تخریب خلاق» می نامند. البته خود این مقوله  از اقتصاد بوام گرفته شده است، به این  معنی که هر گام تازه ای که در  موسسات یا در بازار ها برداشته می شود مبتنی بر روند خلاقیت یا تخریب خلاق است این اصل در عرصه استراتژی کاخ سفید در عرصه سیاست خارجی مو به مو پیاده می شود.

Michael Ledeen مشاور «دونالد رامسفلد» وزیر پیشین دفاع، مشاور شورای امنیت ملی و وزارت خارجه،درکتاب خود  «The War Against The Terror Masters»

(جنگ علیه استادان ترور)- مقوله » تخریب خلاق» را چنین توصیف می کند: تخریب خلاق نام شیوه ای است که ما در جامعه خود و در خارج  بکار می بندیم. ما نظم کهن را هر روز در هم می کوبیم،  از  اقتصاد گرفته تا  علم  ، هنر، معماری ، سینما تا سیاست و قوانین. دشمنان ما از این گردباد نیرو و خلاقیت متنفرند، گردبادی که سنت آنها را تهدید می کند، حالا هر سنتی باشد باشد، و آنها را شرمنده می سازد، چرا که قادر به همگامی نیستند. آنها برای آن که خود زنده بمانند  باید به ما حمله کنند، درست همانطور که ماباید آنها را منهدم کنیم تا بتوانیم به ماموریت تاریخی خود جامه عمل بپوشانیم. همانطور که ما برای پیشبرد ماموریت تاریخی خود باید آنها را نابود کنیم.».

کمی شبیه یک سخنرانی جورج بوش نیست؟

ما در اروپا » مایکل لدین» را   نمی شناسیم. در حالی که او یکی ازایده ئولوگ های اصلی نئو کانها ست، که حتی روزنامه اسرائیلی » ژروزالم پست» سرتعظیم در برابر او فرو  می اورد و او را «گورو» (استاد) نئوکان های واشنگتن خطاب می کند. او یکی از افراد سرشناسی بود که برای جنگ با عراق بر طبل جنگ می کوبید و همان وقت با هر گونه ایرادی بشدت مخالفت می کرد. در سال 2002 در مقاله ای  برای » ناشنال رویو»  –که حالا  حذف شده- این سخنان را نوشت: او( این توضیح از»Brent Scowcroft» مشاور امنیتی پیشین است.    –  دبیرخانه )  از آن می ترسد که وقتی ما به عراق حمله کنیم ممکن است خاورمیانه را به انفجار بکشیم. ما می توانیم سراسر منطقه را به یک دهانه اتشفشان تبدیل کنیم و جنگ علیه ترور را نابود سازیم. فقط می توانیم امیدوار باشیم که سراسر منطقه را به یک دهانه آتشفشان مبدل سازیم، حتی، اگر ممکن باشد، سریعتر. اگر اصلا منطقه ای سزاوار آن میبود که روزی  تبدیل   به دهانه آتشفشان گردد همین خاور میانه امروز است. اگر ما جنگ را بگونه ای موثر به پیش ببریم رژیم ترور در عراق، در ایران و در سوریه را ساقط می کنیم و حکومت های سلطنتی عرب را یا ساقط می کنیم و یا مجبور میسازیم سایت های جهانی خود را برای تولید تروریست های جوان ترک کنند. این ماموریت مادر جنگ با تروریسم است.»

او اندک زمانی بعد در 4 سپتامبر 2002 در » وال استریت ژورنال»  نوشت:

ایجاد ثبات ماموریتی است دون شان آمریکا و افزون بر آن مفهومی است گمراه کننده. ما خواستار ثبات در ایران، عراق، سوریه، لبنان یا حتی عربستان سعودی نیستیم : ما می خواهیم  همه چیز را تغییر دهیم.( از این رو) پرسش درست این  نیست که آیا میتوان،  بلکه این است که چگونه میتوان بی ثباتی بوجود آورد.»

هنگامیکه بحث در باره تعداد قربانیان امریکایی جنگ عراق در گرفت – قربانیان عراقی جنگ اشغالگرانه عراق خواه نا خواه بی اهمیت بودند- » لی دین»  ، در تاریخ 25 مارس 2003 ، به اتاق فکر پرنفوذ نئو کان ها   American Enterprise Institute  نامه ای نوشت با این مضمون:» فکر می کنم تعداد قربانیان موضوعی است ثانوی. بنظرمن، ممکن است شنیدن این حرف   ناخوش آیند باشد، ولی همه دانشمندان بزرگ که شخصیت امریکائی را مورد مطالعه قرار داده اند، به این نتیجه رسیده اند که ما یک خلق جنگجو هستیم و عاشق جنگیم. (…) آنچه ما از آن نفرت داریم، قربانی شدن نیست، بلکه شکست خوردن است. و اگر جنگ خوب پیش برود و خلق آمریکا مطمئن باشد، که جنگ خوب هدایت می شود، مطمئن باشد که افراد ما خوب می جنگند و ما برنده خواهیم شد، فکر نمی کنم که تعداد قربانیان مشکل آفرین باشد.»

خلق آمریکا یک خلق جنگجوست، که عاشق جنگ است؟ با توجه به تراز نامه جنگ ایالات متحده آمریکا از زمان تاسیس آن در سال  1776، اعتراف   گوروی نئوکان «مایکل له دین» – بدون تعارفات معمول که » مابرای دموکراسی می جنگیم» یا تعارفات مشابه دیگر- اعترافی است نامنتظر. و در واقع هم : در 240 سالی که از عمر این ملت می گذرد 223  سالش در جنگ گذشته است.

با این همه ، این دقیقا همان چیزی است که 57 هزار ساکنان امریکایی » لیتل آمریکا» ( آمریکای کوچک) نیز باید فکر کنند. آنچه تا حد زیادی سبب ویژگی   » آمریکای کوچک »  می شود این واقعیت است  که درست وسط خاک آلمان قرار دارد: بزرگترین پایگاه هوائی آمریکا بیرون از خاک خود آن کشور » رامشتاین ایر فورس بیس» است.

رامشتاین و پایگاه های کوچکتری که در همین منطقه قرار دارند، بنا بگفته » پنتاگون» بزرگترین منطقه سکونت جامعه آمریکائی بیرون از خاک آن کشور است، که می توانند در آن  باز هم طبق»راه و رسم زندگی آمریکائی»  به زندگی خود ادامه دهند. در بروشور خوش آمد گوئی به تازه وارادان به «رامشتاین» نوشته شده :» اگر دلواپس آن هستی  که اینک باید از سنت زندگی آمریکائی  خود چشم بپوشی، نگران نباش! ارتش هرچه از دستش براید می کند تا افراد آن بتوانند در دوران اقامت خود در آلمان راه و رسم زندگی آمریکائی خود را حفظ کنند.»

در کنار مرکز خرید بزرگ ارتش و 5 کالج آمریکائی در پایگاه، جنگ هم حضور دارد. سرگرد » تونی ویکمان» که سخنگوی مطبوعاتی است «رامشتاین » را پلاتفرمی    برای طراحی قدرت نظامی آمریکا  می داند. امروز از این مرکز عملیات هوائی و فضائی بسیار مدرن ، با وسعت 5700 کیلومتر مربع ، که دراکتبر سال 2011 افتتاح شد، به 104 کشور اروپایی، آسیایی و افریقایی سیگنال ها، اطلاعات و داده های نظامی منتقل می گردد. طبق اطلاعاتی که خود این پایگاه در اختیار گذاشته » بدون  «رامشتاین » یک جنگ هوایی یا زمینی در دو قاره امکان پذیر نیست» یعنی از رامشتاین می توان آسمان را از مدار قطبی تا دماغه آگولاس   در افریقای جنوبی زیر نظر داشت و کنترل کرد.

فقط چند کیلومتر که از شهر دور شویم می رسیم به شهرکی با 7834 جمعیت بنام  Bruchmühlbach-Miesau. هیچ نشان و علامتی دیده نمیشود که از زندگی درونی این شهرک حکایت کند و بگوید که اینجا بزرگترین انبار مهمات ارتش آمریکا بیرون از خاک خود آن کشور است.   تنها خطر وسرو صدائی که می تواند مزاحم   ساکنان این شهرک  گردد عبارت است صدای ماشین های چمن زنی، پارس سگ ها و خطر دکل های بلند چراغ برق. هیچ سخنی از این نیست که انبار مهمات خود منبع خطر است. آمریکا در اینجا بمب ها و موشک های  مرگ آفرین خود را انبار کرده که برای  این قدرت نظامی اجتناب ناپذیرند.

از رامشتاین، این » تخت خواب کوچک آمریکا» ، جنگ های پهبادی که در دوران حکومت اوباما اهمیت بسیار پیدا کرد، نیز هدایت می شوند. ژنرال » Herbert Carlisle» که نیروی هوائی آمریکا زیر فرمان اوست، در اجلاس پرسش و پاسخ کمسیون سنای آمریکا، در ماه مارس، گفت استفاده از پهباد ها در ده سال گذشته 5 بار فزونی یافته است.   13 پایگاه  از 15 پایگاه پهبادی منحصرا برای نبرد استفاده می شود- اگر اصلا بتوان بکار بردن پهباد را نبرد نامید. ژنرال » کارلیسل» برای سناتور ها توضیح داد که» انجام این ماموریت ها از چنان ارزشی برخوردارند که فرماندهی نیروی هوائی در نظر دارد بر   تعداد ثابت هواپیما ها و پرسنل  بیفزاید. و در این نقشه برای گسترش جنگ پهبادی  » رامشتاین» نقش با اهمیتی دارد.

او با ما به پرسش های مزاحم نمایندگان اقلیت در مجلس آلمان   که دولت خانم مرکل با اکراه  آنها رامی پذیرد چنین پاسخ داد:

«ما از آلمان بعنوان سکوی پرتاب پهباد ها برای بخشی از مبارزه خود با فعالیت های تروریستی استفاده نمی کنیم.»

در پایان یک سخنگوی پنتاگون دوباره تایید کرد که از مرکز فرماندهی عملیات در رامشتاین برای پروازهای مستقیم، یا کنترل هواپیما های با سرنشین و بی سرنشیئ استفاده نمی شود.»

این به کنار که آیا واقعا هم این طور هست یا نیست، فاکت این است که در رامشتاین مکرر در مکرر پهباد ها می آیند و میروند که کسی جز سلسله مراتب فرماندهی آمریکا نه می داند از کجا آمده و بکجا می روند و محل انجام ماموریتشان کجاست. این نسز ک ه باراک اوباما از دلباختگان این نوع تازه جنگ است نیز امروز  برکسی پوشیده نیست. گویا او یکبار در مبارزات انتخاباتی 2012 گفته است که پهباد» برای کشتن انسان ها خیلی خوب است». البته این حرف با فهرستِ معروفِ کشتارِ رئیس جمهور که با سرکوب رسانه ها روبروشده و » ماتریس تمایل» نیز خوانده می شود، چندان در تضاد   نیست. همچنین  است علاقه خاص اوباما به » نیروهای ویژه» که از زمان روی کار آمدن اوباما هرسال بر بودجه و مسئولیت های آن افزوده شده است.

تا زمانی که رفتار پرزیدنت اوباما رئیس جمهور آمریکا هماهنگ با ذهنیت » ملت جنگجو» ست، که به معنی پیروی از خواست های » مجتمع صنایع نظامی»  (MIK), است، حمایت این لابی بسیار قدرتمند از او قطعی است.   پرزیدنت آیزنهاور در سال 1961 در پایان دوران زمام داری خود با  پیش بینی پیامبر گونه اوضاع امروز که حاصل    دنباله روی ازمجتمع صنایع نظامی آمریکا است، هشداری داهیانه داد. بنظر می رسد اوباما چندان نصیبی از آن هشدار نبرده است. یا این که او ضعیف تر از آن است که بتواند بر آن مجتمع چیره گردد.

بسیاری از شواهد و قرائن حکایت از آن دارند که علت همین ناتوانی است. در زمانی که اوباما هنوز به کاخ سفید راه نیافته بود یکی از خواست هایش  این بود که ایالات متحده امریکا از دکترین ضربه اول اتمی چشم بپوشد و آن را بازمانده ای از دوران جنگ سرد بداند و هماهنگ با آن این دکترین را تغییر دهد. حاصل این تغییر از جمله آن میشد که  آمریکا برای انعقاد قراردادهای دفاعی تازه ای با ژاپن، تایوان، یا کره جنوبی به مذاکره پردازد، زیرامتعهد شده است که  همه آنها را زیر باصطلاح » چتر اتمی» قرار دهد و در صورت ضرورت برای دفاع از آنها سلاح اتمی بکار بندد. ناتو نیز مشمول این تغییر خواهد شد، در حالی که کشورهای عضو ناتو نیز مطلقا حاضر به شنیدن سخنانی در باره  چشم پوشیدن از نظریه  وارد آوردن  ضربه اول اتمی توسط آمریکا نیستند. اوباما در سال 2009 در سخنانی که در برابر دهها هزار نفر در پراگ برزبان آورد از رؤیای جهان عاری از اتم سخن بمیان آورد. او قول داد که » ازنقش سلاح اتمی در استراتژی دفاع ملی ما بکاهد». او تا امروز هم موفق به اجرای این وعده نشده است، برغم راهنمائی های روزنامه » واشنگتن پست» در 10 ژوئیه 2016 که نوشت اوباما در چند ماه باقی مانده از دوران ریاستش چگونه می تواند » آگندای پراگ » را به پیش براند. «واشنگتن پست»  بر امکان    «no first use» ، یعنی چشم پوشی از وارد آوردن » ضربه اول اتمی»  انگشت نهاده است.

بلافاصله پس از طرح این پیشنهاد رگبار انتقاد و تهدید از هر سو باریدن گرفت، بویژه از سوی مجتمع صنایع نظامی و ژاپن، بطوری که اوباما فقط پس از هشت هفته انتقاد مستمر، اشاره کرد که او احتمالا دنبال این کار را نخواهد گرفت.

مشابه این نیز در چانه زنی دیپلماتیک برای آتش بس در سوریه رخ داد. پس از آن که وزرای خارجه آمریکا و روسیه، جان کری و سرگئی لاوروف، در ژنو به توافق رسیدند، تندر خشم پنتاگون بسوی وزیر خارجه روان شد. «آشتون کارتر» وزیر دفاع آمریکا که روسیه را دشمنی می داند  که باید با آن در افتاد، یکی از نخستین کسانی بود که در کاخ سفید علیه این قرارداد سخن گفت. آشتون کارتر حتی در ماه ژوئیه گفته بود که » روسیه و آمریکا در سوریه   کنار هم نیستند».  پنتاگون  حتی سه روز پس از انعقاد قرار داد نیز اعلام نکرد      نکاتی که در ژنو مورد  توافق گرفته اند، بشرط آن که عملی شوند،  پذیرفته خواهند شد . به هر حال ، بقول «جوشوآ لاندیس» کارشناس امور سوریه،   بنظر می رسد که فرماندهان نظامی آمریکا از همکاری با روسیه در سوریه  بسیار عصبانی هستند.

برای نشان دادن این عصبانیت، به بدترین شکل  ، نیروی هوائی آمریکا روز 17 سپتامبر، یک واحد ارتش سوریه را در دیرالزور ، هنگامی که مورد حمله افراد داعش قرار گرفته بود، بمباران کردند. در اثراین بمباران 60 تن از نظامیان سوریه کشته و دست کم 100 نفر بشدت مجروح شدند. بنا به اطلاعیه مطبوعاتی ارتش آمریکا این بمباران اشتباها رخ داده چون امریکائی ها» فکر می کرده اند به مواضع داعش حمله می کنند که مدت زمان قابل توجهی  تحت نظارت بودند». پس از دریافت این خبر از روسیه که بمباران شده ها احتمالا افراد ارتش سوریه هستند، بمباران فورا قطع شده است.

من نمی خواهم ادعا کنم که نظامیان آمریکا واقعا قصد داشته اند ارتشیان  سوریه را بمباران کنند، یا وقوع  اشتباه را بکلی منتفی بدانم. اما زمان بندی، اجرا، استفاده از   2 جت «F16  » و 2 جت » A10″ و همچنین بنا بگفته فعالان محلی،  دست کم حضور حتی یک هلیکوپتر تهاجمی آپاچی، که گویا به یک آمبولانس تیراندازی کرده است، و دست کم این واقعیت که با فرستادن سیگنال های مخرب رادارهای ارتش سوریه مختل شده بودند، حداقل نشان میدهند که میتوان  در درستی توضیحات     شک  کرد که گویا حمله   سهوا صورت گرفته است. بویژه ازاین رو   که متاسفانه  چنین رخدادهایی در گذشته  بکرات اتفاق افتاده که، هلیکوپترهای امریکایی به انسان های بی گناه تیراندازی کرده اند، یا پهباد های امریکائی  «second tap» (ضربه دوم) را هم وارد آورده اند، یعنی پس از وارد آوردن ضربه اول تا مردم  بخود بیآیند ودر صدد کمک  بیکدیگربرآیند، ضربه دوم را وارد آورده اند.

این شگفت انگیز نیست که » ویتالی چورکین» نماینده روسیه در سازمان ملل، پس از تقاضای تشکیل اجلاس فوق العاده شورای امنیت، این پرسش را مطرح ساخت:» راستی در واشنگتن زمام کار در دست کیست؟ کاخ سفید یا پنتاگون»؟ در مسکو هم این » اشتباه» بویژه در ارتباط زمان بندی تصادفی آن، با چشمانی بیدار ثبت شد.

همه تاکید ها از مترجم است.

https://deutsch.rt.com/nordamerika/40939-kontrollverlust-im-weissen-haus-barack/

Meinung

Kontrollverlust im Weißen Haus: Barack Obama ist nicht mehr Herr seiner Militärs

21.09.2016 • 06:45 Uhr

Quelle: Reuters

AddThis Sharing Buttons

Share to FacebookShare to TwitterShare to RedditShare to StumbleUponShare to Google+Share to TumblrShare to Vkontakte

Dass 84 Prozent der Deutschen Barack Obama eine «gute Arbeit» im Amt bescheinigen, könnte an anhaltend hoher Mediengläubigkeit oder niedrigen Ansprüchen liegen. Fakt ist: Er gab sich kaum Mühe, je beim militärisch-industriellen Komplex anzuecken.

von Zlatko Percinic

Der Präsident der Vereinigten Staaten von Amerika: ein Amt, oder vielmehr eine Institution, die Größe und Macht ausstrahlt. Präsident des «mächtigsten Landes der Erde», Bewohner des schon fast sagenhaft anmutenden Weißen Hauses in Washington D.C., als Commander-in-Chief Herr über eine Armee, die es so noch nie in der menschlichen Geschichte gegeben hat – kurzum: der mächtigste Mann der Welt.

So oder so ähnlich sollte das Bild aussehen, welches sich die Welt von jener Person macht, die dieses Amt bekleidet und sich damit in einer Ahnenreihe mit so legendären Personen wie George Washington, Abraham Lincoln oder Thomas Jefferson, Obamas großem Vorbild, befindet. Die Entfaltung von Macht beginnt auf diese Weise bereits in den Köpfen der anderen.

Mehr lesen:US-Wahlkampf: Obama schießt gegen RT und Russland – Moskau zeigt sich irritiert

Am 21. Januar 2017 wird die Amtszeit Barack Obamas zu Ende gehen, des bereits seit Januar 2009 amtierenden Präsidenten und Commander-in-Chiefs der Vereinigten Staaten von Amerika. Schon allein auf Grund der Tatsache, dass Obama als erster Afro-Amerikaner überhaupt Präsident werden konnte, wird ihm einen Platz neben den ganz großen Namen der amerikanischen Geschichte sichern. Niedrige Umfragewerte, nur wenige greifbare Ergebnisse oder Kriege werden in der Erinnerung unserer Enkel, Groß- und Urenkel keine Rolle mehr spielen. Man wird sich lediglich an jenen Barack Hussein Obama II. erinnern, der trotz eines gewaltigen Rassismusproblems in Amerika zum 44. Präsidenten dieses Landes werden konnte.

Noch ist es aber nicht so weit; weder für Obama, der noch immer auf der Suche nach einem wirklichen Vermächtnis ist, noch für alle andere Menschen, die von den Entscheidungen im Oval Office direkt und indirekt betroffen sind.
Viel wurde bereits zu der Frage geschrieben, ob Obama tatsächlich ein schwacher Präsident sei. Von jenem Ideal, von welchem Martin Luther King Jr. in seiner berühmten Rede «I Have a Dream» so wortgewaltig gesprochen hatte, sind die USA auch nach 53 Jahren weit entfernt, selbst wenn die Situation auf dem Papier und in gewissen Bereichen tatsächlich besser wurde.

Erstaunlicherweise findet die Kritik an der Führungsstärke und Qualität des Präsidenten fast hauptsächlich in den USA selbst statt, auch wenn seine Umfragewerte jüngst wieder etwas gestiegen sind. In Deutschland aber sieht das Bild ganz anders aus: Unglaubliche 84 Prozent der Deutschen meinten laut einer im April durchgeführten Umfrage, dass Obama «während seiner Amtszeit einen guten Job» gemacht habe und wünschten sich Hillary Clinton als Nachfolgerin. Nur sieben Prozent fanden, er habe «einen schlechten Job» gemacht. Von «einer Lehrstunde für Europa – und Angela Merkel» war sogar die Rede, als Obama dieses Jahr in Köln zu Gast war.

Mehr lesen:Obamas Außenpolitik: ‚Pivot to Asia‘ – Der Feind heißt China

Fragen Sie doch mal spaßeshalber Ihre Freunde und Familie, was sie von US-Präsident Barack Obama halten: Ich wette, Sie werden eine ähnliche Resonanz erhalten wie ich auch und diese wird im Wesentlichen mit den Umfragewerten korrespondieren. Woher aber kommen diese enormen Werte? Als Antwort auf diese zweite Frage werden Sie vermutlich noch hören, Obama sei auf jeden Fall besser als sein Vorgänger George W. Bush. Und vielleicht auch noch: «Er ist Demokrat und kein Republikaner.» Macht ihn das aber tatsächlich zu einem besseren oder starken Präsidenten?

Was ihn wirklich auszeichnet, ist sein überragendes Rhetorik- und Redetalent. Sein Wahlspruch von 2008, «Yes, We Can», klingt noch heute in den Ohren vieler Menschen nach und prägte sogar die Werbeindustrie. Aber außer einem guten Wahlspruch und guten Reden gibt es nicht gerade viel, was Obama als Vermächtnis hinterlassen könnte. Ja, er hat seine wichtige Gesundheitsreform «Obamacare» (korrekt heißt die Reform The Patient Protection and Affordable Care Act) mit Ach und Krach und vielen Änderungen und Kompromissen durchgeboxt. Auch wenn Obamacare alles andere als perfekt ist und jede Menge ungewollten Ärger verursacht: Hier zeigte der Präsident Standhaftigkeit. Und ja, er hat mit dem Iran-Deal den einen außenpolitischen Erfolg verbuchen können, allen Widrigkeiten zum Trotz. Aber das erklärt nicht diese Zustimmungswerte von 84 Prozent, die ihm die Deutschen entgegenbringen – auch noch acht Jahre nach dem Byzantinismus, der ihm im Wahlkampf 2008 zuteilwurde.

Seinem Vorgänger George W. Bush wurde zu Recht zu Last gelegt, dass er seine Armee aufgrund von Lügen in den Irak einmarschieren ließ und Foltergefängnisse betrieb. Außerdem pfiff er – mit Ausnahme der Briten – auf uns Europäer, was gerade in Deutschland für viele einer narzisstischen Kränkung gleichkam. Die allzeit beliebten Pommes frites wurden aus Verärgerung über die Weigerung Frankreichs, an diesem, wie George W. Bush es nannte, «Kreuzzug» teilzunehmen, in den Kantinen des Kongresses eine Zeit lang von «french fries» zu «freedom fries» umbenannt. Deutschland wurde aufgrund der Weigerung des damaligen Kanzlers Gerhard Schröder, die US-Politik zu unterstützen, in den Staaten so unbeliebt wie seit dem Zweiten Weltkrieg nicht mehr.

Mehr lesen:US-Regierung veröffentlicht Obamas «President Policy Guidance» – Ein Leitfaden zum Drohnenkrieg

Bezüglich der Beliebtheit Barack Obamas spielen hierzulande nicht zuletzt auch die Hoffnung und der Wunsch eine Rolle, dass es unter seiner Administration nicht zu solch offenen Eskapaden kommen möge beziehungsweise gekommen ist, wie dies noch unter Bush jr. der Fall war. Wobei das natürlich alles andere als zutreffend ist. NSA-Abhörskandale der deutschen Regierung und Wirtschaft, klassische Infiltration des Bundesnachrichtendienstes durch die CIA, Steuerkrieg und tatsächliche Kriege: All das geschah nicht etwa unter George W. Bush, sondern unter jenem Präsidenten, dem 84 Prozent der Deutschen attestieren, einen guten Job gemacht zu haben. Aus Sicht der USA mag das vielleicht in der Beziehung zu Deutschland vielleicht sogar tatsächlich stimmen.

In einer Rede sagte George W. Bush einmal folgenden Satz:

Unsere Feinde sind innovativ und haben viele Ressourcen: das haben wir auch. Sie hören nie auf, darüber nachzudenken, wie sie auf neuen Wegen unser Land und unser Volk treffen können, genauso wie wir.»

Natürlich beinhaltete dieser Satz einen fast typischen Bush-Versprecher, wie er sie des Öfteren von sich gab, nichtsdestotrotz offenbarte er aber, wie man auch in Washington nach immer neuen Wegen sucht, um irgendwo irgendwelche vermeintlichen Feinde auszumachen und zu schlagen. Was er damit zum Ausdruck brachte, nennt man in neokonservativen Zirkeln Washingtons creative destruction oder «kreative Zerstörung». Zwar stammt der Begriff selbst aus der Ökonomie und beschreibt das Prinzip, wonach jede Entwicklung von Unternehmen und Märkten auf dem Prozess der schöpferischen bzw. kreativen Zerstörung aufbaue. Dieses Prinzip wird in der politischen Strategie des Weißen Hauses jedoch 1:1 auf die Sphäre des Politischen umgelegt.

Mehr lesen:Bomben – Chaos – Bomben: Die US-Strategie in Libyen

Michael Ledeen, ehemaliger Berater des US-Verteidigungsministers Donald Rumsfeld, des Nationalen Sicherheitsrates und des Außenministeriums, beschreibt den Begriff der «kreativen Zerstörung» in seinem Buch «The War Against The Terror Masters» wie folgt:

Kreative Zerstörung ist der Name unserer Vorgehensweise, in unserer eigenen Gesellschaft wie auch im Ausland. Wir reißen jeden Tag die alte Ordnung herunter, von der Wirtschaft zur Wissenschaft, Literatur, Kunst, Architektur und Kino bis zur Politik und den Gesetzen. Unsere Feinde haben diesen Wirbelwind von Energie und Kreativität gehasst, welcher ihre Traditionen bedroht, was auch immer diese sein mögen, und beschämt sie, weil sie nicht in der Lage sind, Schritt zu halten. […] Sie müssen uns angreifen, um selbst überleben zu können, genauso wie wir sie zerstören müssen, um unsere historische Mission voranzubringen.»

Klingt das nicht ein bisschen wie aus einer Rede George W. Bushs?

Michael Ledeen ist ein Mann, der bei uns in Europa so gut wie unbekannt ist. Dabei ist er einer der Chefideologen der Neocons, vor dem selbst die israelische Zeitung The Jerusalem Post den Hut zog und ihn als «Washingtons Neocon-Guru» bezeichnete. Er war einer der prominenteren Kriegstrommler für einen Angriff auf den Irak, der schon damals gegen jegliche Einwände entschieden zur Wehr setzte. Im Jahr 2002 schrieb er in einem – mittlerweile gelöschten – Beitrag für National Reviewdiese Worte:

Mehr lesen:Obamas Außenpolitik: Kein Balancing im Nahen und Mittleren Osten?

Er [Ex-Sicherheitsberater Brent Scowcroft; Anm. d. Red.] fürchtet sich davor, dass wir, wenn wir den Irak angreifen, eine ‹Explosion im Mittleren Osten› herbeiführen könnten. Es könnte ‹die ganze Region in einen Krater verwandeln und den Krieg gegen den Terror vernichten›. Man kann nur hoffen, dass wir die ganze Region in einen Krater verwandeln, sogar, wenn möglich, noch schneller. Wenn es jemals eine Region verdient hat, in einen Krater verwandelt zu werden, ist es der heutige Mittlere Osten. Wenn wir den Krieg effizient führen, werden wir die Terrorregime im Irak, im Iran und in Syrien stürzen und entweder die saudische Monarchie absetzen oder sie zwingen, ihre globalen Produktionsstätten zur Indoktrination von jungen Terroristen aufzugeben. Das ist unsere Mission im Krieg gegen den Terror.»

Wenig später schrieb er im Wall Street Journal vom 4. September 2002:

Stabilität ist eine unwürdige Mission für Amerika und obendrein ein irreführendes Konzept. Wir wollen keine Stabilität im Iran, Irak, Syrien, Libanon oder sogar Saudi-Arabien: Wir möchten die Dinge ändern. Die richtige Frage lautet (daher) nicht ob, sondern wie man destabilisiert.»

Als in den USA dann doch die Diskussionen über amerikanische Opferzahlen – irakische Opfer der US-Invasion spielten ohnehin keine Rolle – ausbrachen, meinte Ledeen in einem Brief an den einflussreichen Neocon-Think-Tank American Enterprise Institute vom 25. März 2003:

Ich denke, die Zahl an Opfern ist sekundär. Ich meine, es könnte sich etwas schräg anhören, das zu sagen, aber all die großen Gelehrten, die den amerikanischen Charakter studiert haben, sind zum Schluss gekommen, dass wir ein kriegerisches Volk sind und den Krieg lieben. […] Was wir hassen, sind nicht Opfer, sondern zu verlieren. Und wenn der Krieg gut geht und das amerikanische Volk davon überzeugt ist, dass er gut geführt ist, dass unsere Leute gut kämpfen und dass wir gewinnen, glaube ich nicht, dass Opferzahlen ein Problem sein werden.»

Mehr lesen:Ein Plädoyer für den Krieg: US-Strategen machen mobil

Das amerikanische Volk, ein kriegerisches Volk, das den Krieg liebt? Angesichts der Kriegsbilanz der Vereinigten Staaten von Amerika seit ihrer Gründung 1776 ein für manche überraschendes Eingeständnis des «Neocon-Gurus» Michael Ledeen – ohne das obligatorische «wir tun das für die Demokratie» oder ähnliche Floskeln. Und tatsächlich: Von 240 Jahren ihres Bestehens befand sich die Nation 223 Jahre im Krieg.

Dennoch ist es genau das, was auch die meisten der 57.000 Amerikaner in «Little America» denken dürften. Was die Sache mit dem «Kleinen Amerika» ziemlich speziell macht, ist die Tatsache, dass es mitten in Deutschland liegt: Amerikas größter Luftwaffenstützpunkt außerhalb des eigenen Landes, die Ramstein Air Force Base.

Ramstein und die kleineren US-Stützpunkte in der Umgebung beherbergen laut dem Pentagon die «größte amerikanische Gemeinschaft außerhalb der Vereinigten Staaten», die ihren American Way of Life auch in Deutschland weiterhin leben können. In einer Willkommensbroschüre für Neuankömmlinge in Ramstein heißt es: «Solltest du dich fürchten, deine amerikanische Traditionen aufgeben zu müssen, mach dir keine Sorgen! Das Militär unternimmt alles, um Militärmitgliedern einen American Way of Life zu ermöglichen, während sie in Deutschland leben.»

Neben dem größten Einkaufszentrum der Army und fünf US-Colleges auf dem Stützpunkt gehört dazu eben auch der Krieg. Major Tony Wickman, ein PR-Sprecher, bezeichnete Ramstein als «power-projection platform», als Plattform zur Projizierung amerikanischer Militärmacht. Aus dem hypermodernen, im Oktober 2011 eröffneten 5700 Quadratmeter großen Air and Space Operations Center wird diese Militärmacht mittlerweile auf insgesamt 104 Ländern in Europa, Asien und Afrika projiziert. Nach eigener Auskunft des Luftwaffenstützpunktes wäre ohne Ramstein «ein Luft- und Bodenkrieg auf zwei Kontinenten nicht möglich», von wo aus «der Himmel vom Polarkreis bis zum Cape of Needles [damit ist Cape Agulhas in Südafrika gemeint; Anm. d. Red.] kontrolliert wird.»

Nur wenige Kilometer außerhalb der Stadt liegt das kleine, 7.834 Einwohner zählende Städtchen Bruchmühlbach-Miesau. Nichts deutet auf der Internetseite der Gemeinde darauf hin, dass sich dort auch das größte Munitionsdepot der US Army ausserhalb der USA befindet. Als Gefahren und Belästigungen für die Bürger der Gemeinde werden lediglich der Lärm von Rasenmäher und Hundegebell genannt sowie vor der Gefahr von «Himmelslaternen» gewarnt. Dass das Munitionsdepot selbst eine Gefahrenquelle ist, erfährt man hier nicht. Hier bunkern die USA ihre todbringenden Bomben und Raketen, die für die Militärmacht unentbehrlich sind.

Mehr lesen:«Zeichen globaler Kampfkraft» – USA verlegen hunderte Militärfahrzeuge nach Deutschland

Von Ramstein aus, dem «Kleinen Amerika», wird auch der Drohnenkrieg gesteuert, der unter Barack Obama massiv an Bedeutung gewonnen hat. General Herbert Carlisle, dem der Air Combat Command (Luftkampfkommando) der US Air Force unterstellt ist, sagte bei einer Anhörung vor einem Senatsausschuss im März, dass der Einsatz von Kampfdrohnen in den letzten zehn Jahren um den Faktor 5 gestiegen ist. Von insgesamt 15 Drohnenstützpunkten werden 13 ausschliesslich für Kampfeinsätze benutzt – sofern man bei einem Drohneneinsatz überhaupt von einem Kampfeinsatz sprechen kann. General Carlisle erklärte den Senatoren, dass «diese Missionen von solch einem Wert sind, dass der Air Combat Command eine «konsistente Erhöhung von Flugzeugen, Personal und Resultaten» einplant. Und inmitten dieser Planung einer Ausweitung des Drohnenkrieges spielt Ramstein eine tragende Rolle.

Den lästigen Fragen der deutschen Opposition im Bundestag, die von der Regierung der Kanzlerin Angela Merkel nur sehr widerwillig entgegengenommen werden, entgegnete Barack Obama bei seinem Besuch in Berlin vor drei Jahren:

Wir benutzen Deutschland nicht als Startrampe für unbemannte Drohnen […] als Teil unser Anti-Terror Aktivitäten.»

Ein Sprecher des Pentagons bestätigte anschließend nochmal, dass das Air and Space Operations Center in Ramstein «keine direkten Flüge oder Kontrollen von bemannten und ferngesteuerten Flugzeugen durchführt.»

Ob dies nun tatsächlich der Fall ist oder nicht: Fakt ist nun mal, dass es in Ramstein immer wieder Drohnen gibt, deren Einsatzorte und Einsatzzeiten niemandem ausserhalb der US-Befehlskette bekannt sind. Und dass Barack Obama ein großer Fan dieser neuen Art von Kriegsführung ist, gilt mittlerweile als allgemein bekannt. Er soll sogar einmal im Wahlkampf 2012 gesagt haben, dass er «richtig gut im Umbringen von Menschen» ist. Nun, die berühmte und medial verdrängte «Kill List» des Präsidenten – auch «Disposition Matrix» genannt – scheint diesem angeblichen Ausspruch zumindest nicht diametral entgegenzustehen. Ebenso wenig Obamas Vorliebe für Spezialeinheiten, deren Organisationsstruktur, der US Special Forces Command (USSOCOM), sich seit Obamas Amtsübernahme einer jährlichen Budget- und Kompetenzerweiterung erfreuen durfte.

Solange US-Präsident Barack Obama im Sinne dieser «kriegerischen Nation» handelt, was gleichbedeutend ist mit im Sinne des Militärisch-Industriellen-Komplexes (MIK), ist ihm die Rückendeckung dieser so mächtigen Lobby und des Pentagons gewiss. Von der Warnung vor dem MIK seitens des scheidenden Präsidenten Dwight D. Eisenhower aus dem Jahr 1961, als dieser schon in einer nahezu prophetischen Voraussage den heutigen Zustand als Folge dieser Entwicklung vorwegnahm, scheint Obama wenig mitgenommen zu haben. Oder er ist nur zu schwach, um sich durchzusetzen.

Vieles deutet daraufhin, dass tatsächlich das Letztere der Fall ist. Barack Obama war es schon vor seiner Zeit im Weißen Haus ein Anliegen, dass die USA die Doktrin des nuklearen Ersteinsatzes als Relikt des Kalten Krieges begreifen und entsprechend die Doktrin ändern. Das hätte auch bedeutet, neue Verteidigungsverträge mit Staaten wie Japan, Taiwan oder Südkorea auszuhandeln, denen allesamt der sogenannte «nukleare Schirm» zugesagt worden war. Dasselbe galt für die NATO, die von einem Abweichen bezüglich der Theorie des atomaren Erstschlages der USA nichts wissen wollte. In seiner Rede vor zehntausenden Menschen in Prag im Jahr 2009 erklärte Obama der Welt noch seine Vision einer Welt ohne Atomwaffen. Er versprach, «die Rolle von Nuklearwaffen in unserer nationalen Sicherheitsstrategie zu reduzieren«. Das ist ihm bis heute nicht gelungen, auch wenn die Washington Post am 10. Juli 2016 darlegte, wie man die «Prager Agenda» in den verbleibenden Monaten der Regierungszeit noch vorantreiben könnte. Als eine Möglichkeit wurde «no first use», also der Verzicht auf einen nuklearen Ersteinsatz, genannt.

Mehr lesen:Militärexperten: Angebliche Modernisierung der US-Atomwaffen ist in Wirklichkeit eine Neuentwicklung

Doch sofort hagelte es Kritik und Drohungen von allen Seiten, hauptsächlich aus dem Militärisch-Industriellen-Komplex und Japans, so dass Obama nach nur acht Wochen anhaltender Kritik bereits wieder signalisierte, dass er «wahrscheinlich» nicht weiter an diesem Vorhaben festhalten werde.

Ähnliches spielte sich in dem diplomatischen Geschachere um einen Waffenstillstand in Syrien ab. Als die Außenminister der USA und Russlands, John Kerry und Sergej Lawrow, in Genf ein Abkommen erreicht hatten, donnerte es aus dem Pentagon in Richtung Außenministerium. US-Verteidigungsminister Ashton Carter, der in Russland einen Feind sieht, den es zu bekämpfen gilt, war einer der Ersten, die sich im Weißen Haus gegen dieses Abkommen aussprachen. Schon im Juli sagte Carter, dass «Russland und die USA in Syrien nicht auf der gleichen Seite stehen». Das Pentagon wollte sich selbst drei Tage nach dem Abkommen nicht dazu äußern, ob es überhaupt die ausgehandelten Punkte von Genf einhalten werde, sofern die Bedingungen dazu erfüllt sind. Auf jeden Fall scheinen die US-Kommandeure über die Aussicht einer Zusammenarbeit mit den Russen in Syrien «angepisst» zu sein, wie es der Syrien Experte Joshua Landis beschrieb.

Und wie um diesen Standpunkt auf die schlechteste aller Arten deutlich zu machen, bombardierte die US Air Force am Samstag, dem 17. September, eine Einheit der syrischen Armee in dem Moment, als diese sich einem Angriff der IS-Dschihadisten bei Deir Ez-Zor gegenübersah. Dabei kamen 62 Soldaten ums Leben, mindestens 100 wurden zum Teil schwer verletzt. Laut Pressemitteilung des US-Militärs handelte es sich um einen Fehler, da man «glaubte, eine Daesh-Kampfstellung [arabisches Akronym für IS oder ISIS; Anm. d. Red.] anzugreifen, die man für eine signifikante Zeit überwacht hat». Man habe den Angriff dann umgehend abgebrochen, als die Nachricht von Russland eintraf, es handle sich womöglich um syrische Armeeangehörige, die man bombardiert habe.

Mehr lesen:Karin Leukefeld zu US-Angriffen auf Deir ez-Zor: „USA haben kein Interesse an Frieden in Syrien“

Ich will nicht behaupten, dass es tatsächlich Absicht des US-Militärs war, die syrische Armee zu bombardieren, oder einen Fehler kategorisch ausschließen. Der Zeitpunkt allerdings, die Ausführung, der Einsatz von zwei F-16 und zwei A-10, sowie nach Angaben von lokalen Aktivisten sogar mindestens ein Apache-Kampfhelikopter, der angeblich einen Krankenwagen beschossen haben soll, und nicht zuletzt die Tatsache, dass die Radare der syrischen Armee durch elektronische Störsignale außer Gefecht gesetzt wurden, lassen zumindest genügend Gründe erkennen, um die offizielle Erklärung infrage zu stellen.

Insbesondere liegt Skepsis bezüglich der «Versehens»-Behauptung auch deshalb nahe, weil es solche Berichte in der Vergangenheit leider bereits zur Genüge gegeben hat, wonach US- Kampfhubschrauber unschuldige Personen beschießen oder Drohnen einen sogenannten «second tap» durchführten, also eine zweite Rakete abgefeuert wurde, nachdem sich Menschen nach dem Einschlag einer ersten Rakete einfanden, um Hilfe zu leisten (siehe auch meine TL bei Twitter vom Samstagabend).

Kein Wunder, dass sich der russische Botschafter bei den Vereinten Nationen, Witali Tschurkin, nach der dringend einberufenen Sitzung des Sicherheitsrates fragte: «Wer ist eigentlich der Herr in Washington? Ist es das Weiße Haus oder das Pentagon?» Auch in Moskau ist dieser «Fehler», insbesondere im Zusammenspiel mit dem zeitlichen Zufall, mit wachen Augen registriert worden.

 

لیبرالیسم 7

 

نامه سرگشاده گروهی از نظامی های امریکا دروغگوئی را متوقف کنید با افکار عمومی بازی نکنید!

نامه سرگشاده گروهی از نظامی های امریکا

دروغگوئی را متوقف کنید

با افکار عمومی بازی نکنید!

یونکه ولت- ترجمه رضا نافعی

 86517%d8%af%d8%b1%d9%88%d8%ba%da%af%d9%88%d8%a6%db%8c-%d8%b1%d8%a7-%d9%85%d8%aa%d9%88%d9%82%d9%81-%da%a9%d9%86%db%8c%d8%af

اخیرا تصویر خون آلود و تکان دهنده یک جوان خرد سال و پریشان حال  سوریه ای  در   آمبولانسی در حلب  بوسعت در جهان منتشر شد و رسانه های ملی و بین المللی به اظهار نظر در باره آن پرداختند. واکنش چند تن از روزنامه نگاران به این عکس آن بود که از دستگاه حکومتی  اوباما خواستند » قدمی بردارد» مثلا اهداف نظامی  و موسسات دولتی را در سوریه بمباران کند.

ما پیشکسوتان خواستار صلح  با همه قربانیان جنگِ سوریه  و همچنین با تمام بستگان و دوستان آن انسانهای دوست داشتنی  که در این جنگ مصیبت بار جان باختند صمیمانه احساس همدردی  می کنیم. بسیاری از ما پیشسکسوتان نظامی در چالش هائی هستیم که  با پیامها  و عکس های عاطفیِ تکان دهنده اما گمراه کننده به افکار عمومی آمریکا «فروخته» شدند. ما فریبی را که در پس عکس های نشان دهنده مصیبت های انسانی پنهان است می شناسیم و آن فریب تبلیغاتی را محکوم می کنیم، تبلیغات فریبکارانه ای که  هدفش توجیه خشونت های بازهم بیشتر نظامی است، خشونتی که حاصلش مرگ و درد بیشتر خواهد بود. چرا به ما عکس مصیبت های دو طرف جنگ سوریه را نشان نمی دهند؟ چرا فقط عکس یک کودک مجروح  نشان داده می شود تا در پی آن خواست تشدید خشونت مطرح گردد؟

ایجاد «منطقه پرواز ممنوع» و » منطقه امن»  در سوریه که چند  » کارشناس » خواستار آن هستند، عملیات نظامی هستند،که موجب خشونت و ویرانی های بیششتر خواهند شد، نظیر آنچه در لیبی رخ داد.این ملت را با » دخالت انساندوستانه » عملا نابود کردند.

» مناطق پرواز ممنوع » و «مناطق امن» موجب خواهند شد که خلبانان نیروی هوائی آمریکا با خلبانان نیروی هوائی روسیه رو در رو قرار گیرند و این به معنی تشدید خطرناک درگیری نظامی  میان دو قدرت اتمی خواهد بود و خطری است برای حیات هر موجود زنده  بر کره زمین.

تصویرآن نوجوان سوریه ای که همه جا دیده میشد آخرین و بدترین نمونه جنگ روانی علیه افکارعمومی در امریکا  و در سراسر جهان است. تقریبا هر روز رسانه ها با تحریف واقعیت چالش سوریه را بعنوان  نبرد «شورشیان»ی که عاشق دموکراسی هستند با » اسد دیکتاتور بیرحم» منعکس می کنند. واقعیت این است که نیروهای خارجی سوریه را اشغال کرده اند، تا با این اشغال آخرین ملت سکولار خاورمیانه را که  دارای مذاهب گوناگون هستند از بین ببرند. ایالات متحده آمریکا گروههای افراطگرای خشن را مسلح می کند، به آنها آموزش نظامی می دهد و افزون بر این با میلیارد ها دلار پول عربستان سعودی و قطر هزینه آنها را تامین می کند. این دوحکومت سلطنتی غیر دموکراتیک با انگیزه های ویژه خود در پی » تغییر رژیم» در سوریه هستند.

ما مطمئنیم  که یگانه راه برای حل بحران سوریه و کمک به قربانیان آن خاموش کردن سلاح ها و جلوگیری از تشدید زد و خورد هاست. ملت سوریه حق داردرهبری خود را خود انتخاب کند و خود در باره آینده خود تصمیم بگیرد.

ما از دولت آمریکا می خواهیم به حمایت نظامی، سیاسی و اقتصادی از گروههای مسلح و مخالف در سوریه پایان دهد و به همپیمان های خود نیز فشار آورد که آنها نیزهمین کار را بکنند. پیشکوستان خواستار صلح خواستار پایان دادن هرنوع تحریم اقتصادی علیه سوریه هستند، بویژه در مورد داروها از جمله داروهای ضروری برای مبارزه با سرطان که بشدت  مورد نیاز هستند. ما از دولت آمریکا می خواهیم که به میلیونها پناهجویان سوریه کمک های انسانی سخاوتمندانه بکند باید امکان داد که پناهجویان بیشتری از سوریه به آمریکا بیایند.

دولت سوریه حق دارد در برابر تجاوز خارجی از خود دفاع کند، ازجمله علیه نقشه های آمریکا و همپیمان هایش که می خواهند تغییر رژیم را به آن تحمیل کنند.

ما از تمام طرف های در گیر در جنگ می خواهیم تلاش کنند تا افراد غیرنظامی بی گناه کشته نشوند.

 اینک هنگام پایان بخشیدن به جنگ در سوریه است. هنگام آغاز  وظیفه سنگین مداوای زخمهای عمیقی است که بر پیکر خلق سوریه وارد آوردید ما باید مسئولیت نقشی راکه دولت ما اجرا کرده است بعهده بگیریم. ما باید کاری کنیم که مردم سوریه و خاورمیانه بتوانند در آرامش زندگی کنند.

——-

توضیح:

ده تن از سربازان پیشین آمریکا در سال 1985 گروه پیشکسوتان صلح((VFP را بنیاد نهادند. در سال 2003که آمریکا در تدارک اشغال عراق بوداعضای این سازمان به 8 هزار نفر فزونی  یافت. امروز این سازمان بیش از 120 شعبه محلی دارد، از جمله  سازمانهای بین المللی  در ویتنام و ایرلند. ما بیانیه بی تاریخ  این سازمان را که در حال حاضر در صفحه اینترنتی آن منعکس است ترجمه کرده و  بازتاب دادیم.

https://www.jungewelt.de/2016/09-14/084.php

لیبرالیسم  7

این پیشنهاد «نوبل» به عقل جن هم نمی رسید

این پیشنهاد «نوبل»

به عقل جن هم نمی رسید

روسیه امروز – ترجمه رضا نافعی

 poro-tanks%d9%be%d8%b1%d9%88%d8%b4%d9%86%da%a9%d9%88-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%af%d8%b1%db%8c%d8%a7%d9%81%d8%aa-%d8%ac%d8%a7%db%8c%d8%b2%d9%87-%d9%86%d9%88%d8%a8%d9%84

گرچه  شوخی بنظرمی آید و لی مثل این است که حقیقت دارد. طبق یک نامه لو رفته، بتاریخ 19 ماه مه و با امضای » ولادیمیر گرویسمان» رئیس پارلمان اوکراین،  سفیر آمریکا در » اسلو»   خواستار آن شده که پروشنکو رئیس جمهور اوکرائین نامزد دریافت جایزه صلح نوبل گردد. گویا تا کنون دو تن از پنج نفر اعضای کمیته نوبل موافقت خود را باطلاع رسانده اند. مخاطب نامه  خانم» یولی فوروتا- توی» مسئول سفارت آمریکا در نروژ است. نامه با تشکر از این خانم دیپلمات برای» زحماتی » که تا کنون جهت نامزد کردن » پروشنکو» کشیده است، آغاز می گردد.

julie-asianpacificamerican-month-article-500x300_001-%da%a9%d8%a7%d8%b1%d9%85%d9%86%d8%af-%d8%b3%d9%81%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d8%a2%d9%85%d8%b1%db%8c%da%a9%d8%a7-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d9%88

Julie Furuta-Toy

  مسئول سفارت آمریکا در نروژ در گفت و گو با یک فرمانده نیروی دریایی آمریکا در اسلو

اما  در ادامه نامه به این نکته اشاره می شود که حمایت «فقط» دونفر از مجموع پنج نفر اعضای کمیته برای دست یافتن به نتیجه مطلوب کافی نیست. از این رو » گرویسمان» از سفارت میخواهد که فشار بیشتری   بر سه عضو دیگر، که تا کنون حاضر به موافقت نشده اند، وارد آید. نام این سه نفر دیگر نیز با صراحت برده می شود:»بریت رایس- آندرسشن» عضو حزب کارگر نروژ،» اینگه ماری یترون»عضو حزب لیبرال ترقی ، و»کاسی کولمان»  رئیس کمیته و رهبر پیشین حزب محافظه کار . در نامه توصیه شده که باید  به این فرد آخر فشار بیشتر وارد آید. در سال 2009  که جایزه صلح به «باراک اوباما» داده شد نیز همین «کولمان» رئیس کمیته پنج نفری بود.

 

https://deutsch.rt.com/21277/international/leak-usa-setzen-norwegen-unter-druck-damit-poroschenko-fuer-den-friedensnobelpreis-nominiert-wird/

از یوگسلاوی تا سوریه راهی که ناتو طی کرده است

از یوگسلاوی تا سوریه

راهی که ناتو طی کرده است

یونگه ولت – ترجمه رضا نافعی

 69521-%d8%a7%d8%b2-%db%8c%d9%88%da%af%d9%88%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%88%db%8c-%d8%aa%d8%a7-%d8%b3%d9%88%d8%b1%db%8c%d9%87

پس از پایان جنگ سرد و فروپاشی شوروی، » دموکراسی «های غربی   دوباره همان  ابزار همیشگی وناب امپریالیستی که  آن را تداوم سیاست خارجی  می دانند به میدان آوردند و دست به  یک یورش مسلحانه به یک کشور اروپائی زدند. همزمان با آن گروه ویژه جنگ روانی در  پنتاگون به تبلیغ این حکم  ایده ئولوژیک پرداخت که » حکومت های دموکرات  دست به جنگ نمی زنند». دست نشاندگان آمریکا نیز در سراسر جهان، بویژه در اروپا، این فورمول را چون اوُراد مذهبی لق لقه زبان کردند  و  شب و روز تکرار کردند که «دموکراسی جنگ نمی کند» . طبق این تعریف از آن زمان به بعد،  آمریکا و ناتو جنگ نمی کنند، پس چه می کنند؟ » دخالت های انساندوستانه  زورمند» میکنند ، برای حمایت از حقوق بشر، برای حمایت از دموکراسی و آزادی، و بویژه برای تثبیت اقتصاد بازاری لیبرالیستی.

در اسناد مربوط به نقشه های ناتو، بعنولن مثال در » طرح راهبردی » از سال 1999با صراحت  بدون تزیین و آرایش سخن از ضرورت دخالت نظامی در دیگر نقاط جهان برای » تامین مواد خام و حفظ راههای حمل ونقل و راه یافتن به بازار ها» سخن رفته. بعدا در کتاب های سفید ارتش آلمان نیز در مورد سیاست نظامی  همین مطلب ثبت شده است. این ها اسناد محرمانه نیستند. مضمون اسناد شناخته شده اند، اما دولت ها و رسانه ها تا جائی که ممکن باشد در باره آن چیزی نمی گویند.

چگونه می توان عملیات نظامی پر خرج در مناطقی دور از وطن را برای افکار عمومی توجیه کرد؟  توصیف سبعیت دشمن بی رحم جدید بهتر است یا  بر زبان آوردن این منطق سرد  که ما برای افزایش  سود کنسرن ها به جنگ رفته ایم؟

بمحض این که کشوری بعنوان هدف انتخاب شد، اولین و مهمترین وظیفه سیاه کردن چهره دشمن است، دشمن دیو سرشت. زیرا در سال 1999 جو افکارعمومی در اروپا و بویژه آلمان  بشدت ضد دست زدن به عملیات نظامی بود . ولی افکار عمومی باید   جنگ علیه یوگوسلاوی را بپذیرد و سر و صدای زیاد هم براه نیاندازد. از این رو پروپاگاندیست های ناتو شروع کردند به تبلیغ برای «جنگ خوب»، مثل جنگ علیه فاشیسم آلمان، اکثر کسانی که مخالف  جنگ بودند ضرورت جنگ علیه فاشیسم را تایید می کردند.

با تکیه بر این الگو بمبارانِ هدف های غیر نظامی در بلگراد پایتخت یوگسلاوی سابق و دیگر شهرهای صربستان توجیه شد. استدلال   یوشکا فیشر که در آن زمان وزیر خارجه آلمان بود این بود که اگر بخواهیم جلوی پیدایش یک آشویتس تازه را بگیریم چاره ای نداریم جز پذیرفتن این  تلفات جنبی و  مردم آلمان مجبور بودند این  خسارات ناخواسته برای پیشگیری از آن مصیبت عظیم را بپذیرند.

تلفات بزرگ انسانی

حمله ناتو به یوگسلاوی روز 24 مارس 1999 آغاز شد. بمباران این کشور 78 شب و روز ادامه یافت. از آنجا که ارتش یوگسلاوی توانست با مهارت خود را پنهان کند و از تیر رس دور بماند، بمب افکن های ناتو بسراغ هدف های غیر نظامی رفتند : منابع تامین آب آشامیدنی، پلها، سدها، نیروگاهها ، ایستگاههای قطار، بیمارستانها و غیره. درهمان زمان که بمب ها بر بلگراد فرو می باریدند، در واشنگتن «طرح راهبردی» جدید  بعنوان الگو برای تجاوزات بعدی در سراسر جهان بتصویب و امضاء سران کشورها رسید و جشن گرفتند.

آنچه که در آن روز برای منتقدان روشن بود امروز دیگر بر همه آشکار شده که ناتو در جنگ تبلیغاتی ضد صربستان، پیوسته با خبرهای ساختگی افکار عمومی در کشورهای ناتو را تحریک می کرد. چون خبرهائی که ناتو در باره سیرجنگ منتشر می کرد برای رسیدن به منظورهای خاصی بود یا بسیار مبالغه آمیز بودند و یا   بشدت بی اهمیت جلوه داده می شدند. در داستانهائی که در باره کوزوو پخش می شد ادعا می شد که صدها هزار نفر در نهایت شقاوت و سبعیت بقتل رسیده اند تا شباهتی بین کوزوو و اردوگاههای نازی و کشتار انبوه آنها به اذهان مردم القاء کنند. (1)

قبل ازآن که  جنگ هوائی ناتو آغازگردد، برای سرکوبی  یک گروه رزمی شبه  فاشیستی آلبانیائی  بنام «اوچه کا»، کوزوو نزدیک به یک سال ،  صحنه زد و خوردهای مکرر بود که گاه بسیار شدت پیدا می کرد. در این سال و سالهای پیش از آن نزدیک به 2 هزار نفر از هر دوطرف کشته شده بودند. اما پس از حمله ناتو و هرج ومرجی که بعد از آن بوجود آمد تعداد کشته شدگان بسرعت افزایش یافت، که عده ای از آنها یا  قربانی بمبارانها بودند ویا قربانی  سازمان تروریستی  » اوچه کا» متحد ناتو که صرب ها، اقوام کولی رومانی و یا آلبانیائی های هوادار صربستان در کوزوو را بقتل می رساندند. پس از شروع  بمباران های  ناتو مردم روی به فرار آوردند. صدها هزار نفر روی به گریز نهادند، از  نظامیان صرب ، از » اوچه کا » از ترس بمب های ناتو ، از ترس گرسنگی و درماندگی، در یک کلام، از جنگ می گریختند.

بنا به آمار آژانس پناهندگان سازمان ملل قبل از شبیخون ناتو14 هزار نفر از کوزوو- آلبانی ها گریخته بودند. با آغاز شبیخون سیل فراریان به حرکت درآمد. این شهدی بود در کام پروپاگاندیست های ناتو که نگذارند در افکار عمومی کشورهای عضو ناتو و یا رسانه  ها نشانه خستگی از جنگ پدید آید. این آن زمانی بود که سخنگوی ناتو  Jamie Shea  با داستان » هزاران مرد جوان ناپدید شده » به میدان آمد. «جوانانی که احتمالا بدست صربها بقتل رسیده اند».

تعداد کسانی که طبق تخمین ناتو در حین فرار» ناپدید» شده و یا » احتمالا بقتل رسیده اند» پیوسته بالا تر می رفت و در نهایت رقمی شد میان100 تا 250 هزار نفر.(2) پیوسته بر مشابهت این رویدادها و هولوکاست  تکیه و تکرار می شد. در کنفرانس های مطبوعاتی ناتو عکس های ماهواره ای نشان داده می شد، و هر جا در قطعه زمینی خاک کنده شده بود ادعا می شد که اینجا گور جمعی است. وزیرجنگ آلمان از حزب سوسیال دموکرات بنام رودلف شارپینگ در چنین مواقعی  سخت احساس غرور  می کرد. همزمان با این ادعا ها فرستنده های تلویزیونی آلمان ARD و ZDF و دیگر رسانه های «معتبر» کلهم اجمعین، دروغ های ناتو را بی کم و کاست و بدون بررسی نقادانه  طوطی وار تکرار می کردند.

 در جستجوی گورهای دسته جمعی

با توجه به این وضع نکبت بار» ادوارد لوتواد» طراح سرشناس نقشه های راهبردی آمریکا در مجله «فارن افرز» که یکی ازمجلات معتبر آمریکا در پرداختن به موضوعات مربوط به سیاست خارجی در امریکاست نوشت : » بجاست از خود بپرسیم  اگر ناتو اصلا  دخالت نمی کرد  وضع مردم کوزوو بهتر از امروز نمی بود؟». ولی هدف اتحادیه نظامی ناتو کمک به مردم کوزوو نبود، بلکه  بزانو در آوردن این بخش از یوگوسلاوی بهانه ای بود برای تغییر رژیم در بلگراد و سرمشقی بود  برای اجرای » برنامه استراتژیک » جدید ناتو.

سرانجام هنگامی که در 10 ژوئن 1999 غرش سلاح ها در کوزوو خاموش و یوگوسلاوی ویران تسلیم شد جست و جو برای یافتن گورهای جمعی با شدت آغاز گشت. اینک وظیفه ناتو نشان دادن  «هولوکاست» به جهانیان بود. روزنامه نگاران را نیز به میدان آوردند و نقشه های نقاطی را که گویا گورهای جمعی بودند در اختیارشان گذاشتند.

روزنامه انگلیسی ایندیپندنت که در هیستری جنگ سهیم نشده بود، روز 27 ژوئن 1999 گزارش داد که  گوئی » تب جویندگان طلا» گریبانگیر روزنامه نگاران در کوزوو شده  است. اگر کسی می توانست نخستین گزارش مصور از یک گورجمعی را عرضه کند قطعا به پول و شهرت می رسید. البانی های زرنگ که سوراخ دعا را پیدا کرده بودند شروع به پولسازی کردند. روزنامه انگلیسی از قول یکی از » کوزوو- البانی» ها، نوشت  در حالی که دستش را جلوی دهانش گرفته بوده، یواشکی درگوش خبرنگاری گفته، اگر دلار حسابی بدهد حاضر است یک گور جمعی را به او نشان بدهد. و برای این که جریان را هیجان انگیز تر کند بدنبال حرف های قبلی خود می گوید: » بیست جسد. همه  سربریده». بالاخر خبرنگار پول را می دهد ولی گور جمعی  را نمی بیند.

پس از آن که نخستین تردید ها در مورد تعداد مقتولین و گورهای جمعی  پیدا می شود، تبلیغاتچی های ناتو فورا تخمین های قبلی خود را تقلیل می دهند و با وقاحت ادعا می کنند که آنها هیچوقت صحبت از صدها هزار قربانی نکرده اند. و گفتند صحبت از 10هزار قربانی و 130 گور جمعی بوده است. اما برای این ادعا هم نمونه ای پیدا نشد. شکافتن «گورهای جمعی» همراه با سر و صدای زیاد رسانه ای  نیز پوچ از آب در آمد. از اجساد افراد یا اعضای بدن آنها خبری نبود که نبود. در زمین های بیل خورده ای که در عکس های ماهواره ای دیده می شدند و آنها را بعنوان گورهای جمعی قالب کرده بودند چیزی جز لاشه های  گاو  و گوسفند و دیگر حیوانات خانگی نبود.

آنچه پس از آن آمد  بکلی مضحک بود : روزنامه نگاران که در » گورهای جمعی » چیزی جز لاشه حیوانات نیافته بودند همین را دلیلی دانستند بر نابکاری خاص صرب ها،  با تایید  ضمنی «بخش اطلاعات گمراه کننده ناتو». و ادعا کردند که صرب ها برای آن که اتحادیه اتلانتیک شمالی به جنایات جنگی آنها پی نبرد، نعش ها را از زیرخاک در آورده اند تا آنها را در جاهای دیگر سربه نیست کنند. مدعیان مطمئن بودند که صرب ها  اجساد را به اعماق معادن ذغال سنگ » ترپکا» در شمال شرقی کوزوو انداخته اند.

پس از آن که در آنجا هم جسدی یافت نشد خبرنگاران » حقیقت یاب» به فکری دیگری افتادند که آن هم یادآور هولوکاست بود: اجساد را در کوره های ذوب فولاد صربستان آتش زده اند. اما  تیم های پزشکی قانونی که از کشور های عضو ناتو برای تحقیق آمده بودند نیز به علائم  و رد  پایی دست نیافتند. تیم پزشکی قانونی » اف.بی.آی» آمریکا بمراتب از دیگر تیم ها بزرگتر و مجهز تر بود. اعلام  شد که آن منطقه  بزرگترین منطقه  تحقیقات  پزشکی در تاریخ » اف.بی.آی. بوده است. چند ماه بعد نمایندگان اعزامی آمریکا با دست خالی آن منطقه را ترک کردند و به امریکا بازگشتند. رئیس گروه پزشکی قانونی اسپانیا در برابر رسانه های عمومی شکایت کرد که ناتو در ماشین تبلیغات جنگی خود از او و همکارانش بعنوان ابزار نمایش تحقیقات علمی سوء استفاده کرده است، چون آنها حتی یک گور جمعی هم پیدا نکرده اند.

سرانجام «جان کیفنر» از روزنامه نیویورک تایمز راه نجات را در این یافت که با استفاده از اعتبار روزنامه ادعا کند اجساد را به مراکز صنعتی صربستان منتقل کرده و در کوره  های بلند ذوب فلز آتش زده اند. و چون اتحادیه نظامی خود اجازه تحقیق در صربستان را ندارد اثبات کشتار جمعی توسط صرب ها غیر ممکن است.

آنچه نگران کننده است این است که رسانه ای که زمانی جدی  بود اجازه دهد وسیله ای برای تبلیغات پیش پا افتاده جنگی شود.

منبع بخش مهمی  از   داستان های هراس برانگیزی که سخنگوی پیمان اتلانتیک شمالی ( ناتو) نقل می کرد اطلاعاتی بود که دولت انگلیس در اختیار گذاشته بود. پایه و اساس ادعاهای آنها نه تحقیقات میدانی بلکه مجموعه ای از شنیده های آنها از باصطلاح   فراریان  کوزوو- آلبانیائی  در اردوگاههای آلبانی یا مقدونیه، و یا نوشته های روزنامه های  محلی و یا گزارش های نظامی بود. یکی از آن داستانهای شنیده شده این بود که  گویا حیوانات ( در این مورد منظور مردان  صربی هستند)  شکم زنی باردار(در این مورد زن  اهل آلبانی است) را پاره کرده و بچه را از شکم او بیرون کشیده اند.

 پیوسته هیتلری تازه رونمائی می شود

یک سال بعد دادگاه بین المللی لاهه برای رسیدگی به جنایات جنگی در یوگسلاوی برپا شد، دادگاهی که مبتکر آن سازمان ملل متحد نبود بلکه ناتو آن را سازمان داده و هزینه آن را نیز پرداخته بود. این دادگاه اعلام کرد که در «گورهای جمعی» در کوزوو رویهم رفته  2788 جسد یافت شده است. آما این اجساد بخش هائی از پیکرهای باقی مانده از رزمندگان  دو طرف  درجنگ و قربانیان » اوچه کا»  یعنی  صدها نفر از کولی های » روما و سینتی» و نیز البانیائی های هوادار صربستان بودند که در جنگ بقتل رسیده بودند. در این رقم   آن چند هزار قربانی  غیر نظامی  که در اثر بمباران های نیروی هوائی ناتوکشته شده بودند به حساب نیامده بودند.

جالب این است که سخت ترین انتقاد به رهبری ناتو از جانب » جورج فریدمان»  رئیس  سازمان جاسوسی » استارتفور اینتلیجنس » که یک سازمان جاسوسی غیردولتی در امریکاست ، صورت گرفت که گفت  از دیدگاه او » تعداد کشته شدگان از دو جهت حائز اهمیت ویژه است نخست این که  آیا ناتو که خود  آغازگر جنگ است  آنچه را که می گوید حقیقت دارد یا حقیقت ندارد. دوم آن که  یک تفاوت کیفی هست میان چند صد نفر که در حین مبارزه با تروریسم کشته شده اند و یک  قتل عام از  نوع  نسل کشی با هزاران  قربانی».

این موسسه جاسوسی خصوصی روز 17 اکتبر 1999 یک تحلیل انتقادی منتشر کرد که در آن تعداد  اندک اجساد یافت شده  در برابر ادعای های ناتو مبنی بر این که صرب ها  در مورد کوزوو- آلبانیائی ها دست بخلق خلق کشی زده اند ، در مقابل هم قرار داده شده بودند. در آن تحلیل استدلال  این بود که » اگر کشته شدن چند صد نفر  که در پی خشونت های قومی کشته شده اند مرزی است که عبور از آن    حمله به یک کشور و از بین بردن استقلال آن را موجه می سازد آنگاه این قاعده باید در مورد همه کشورها بکار بسته شود، از انگلستان گرفته تا ترکیه و کره جنوبی (…) ولی اگر جنایت صربستان با جنایات دیگر کشورها فرقی نداشته باشد آنوقت تصمیم به بمباران صربستان از لحاظ اخلاقی مظنون است».  بنا بر این از دیدگاه رئیس » استارتفور» تعداد کشته شدگان دارای اهمیت مرکزی است.

اما عاملان پشت میز نشین کشته شدن کوزووئی ها، یعنی پرزیدنت کلینتون رئیس جمهور آمریکا، همکار انگلیسی اش آنتونی بلر، صدراعظم شرودر در آلمان و وزیرخارجه اش یوشکا فیشر تا امروز  نه تنها تحت پیگرد قانونی قرار نگرفته اند بلکه برعکس، در جامعه ارزش های غربی از حد اکثر احترام نیز برخوردارند. اما آن کس که واقعا  بعنوان » هیتلر جدید» مسئول » گورهای جمعی» در کوزوو شناخته شد پرزیدنت اسلوبودان میلوسه ویچ، رئیس جمهور صربستان بود.

گورهای جمعی دروغین  و جنایاتی که در کوزوو رخ دادند ساخته و پرداخته همان نابکاران ناتو است که چند سال بعدافسانه » سلاحهای کشتار جمعی » صدام حسین و کشتار انبوه غیرنظامیان در بنغازی توسط قذافی رئیس جمهور لیبی را ساختند و ادعا کردند که بشار اسد هم علیه مردم سوریه گاز های کشنده بکار برده است. چندی پیش هیلاری کلینتون وزیرخارجه سابق آمریکا چندین بار پرزیدنت پوتین رئیس جمهور روسیه را » هیتلر جدید» خطاب کرد. داوید کامرون نخست وزیر ( پیشین) انگلستان نیز پوتین را به هیتلر تشبیه کرد.

در پایان چند اشاره به Jamie Shea چهره همیشه خندان جنگ کوزوو. درست یک سال پس از آغاز حمله به یوگسلاوی  نام سخنگوی ناتو بر سر زبانها افتاد. روزنامه سوئیسی » نویه زوریخه سایتونگ» در 29 مارس 2000 گزارشی نوشت در باره حضور او در برن و سخنانی که در حضور شنوندگان  شگفت زده خود که از شخصیت های سیاسی و اقتصادی   بودند برزبان آورده  و توضیح داده بود  که ناتو چگونه افکار عمومی جهان را در باره جنگ فریب داده است. او در سخنرانی خود  با عنوان »Selling a conflict – the ultimate PR challenge» ( فروش یک درگیری چگونه  است – حداعلای چالش در روابط عمومی) ، خود ر ا فردی معرفی کرد که جنگ را بعنوان یک کالای مارکداربسته یندی کرده  و فروخته – در واقع او طوری سخن می گفت که گویا   شخصا برنده  جنگ شده است.

Shea او برای روزهای آرام جنگ یک توصیه خوب دارد:» اگر داستانی برای گفتن نداری  باید داستانی  بسازی!» علاوه بر این بینندگان تلویزیون دوست دارند برنامه » سریال جنگ» را   هر روز دنبال کنند و این برنامه یک هنرپیشه اصلی لازم دارد، که البت  منظور او خودش بود.Jamie Shea می گفت حتی امروز هم همه جای دنیا او را شخصا می شناسند و مجله Elle، ویژه بانوان او را یکی از ده مرد داغ ( سکسی) جهان اعلام کرده است.

تفسیر روزنامه «نویه زوریخه سایتونگ» در باره  موضوع این است که  امیدواریم این مرد خود شیفته آنچه در عرصه سکس عرضه می کند بیش از آن اطلاعاتی  باشد که در باره ناتو داد. در  دموکراسی افکار عمومی حق دارد از دولت های خود که در حال جنگ هستند  بخواهد که اطلاعاتی مطابق با واقعیت در اختیارش بگذارند. اساسِ اعتماد وفاداری به حقایق است. اگر این وفاداری در دراز مدت رعایت شود، آدم حاضر است در مواردی هم که به دلیل رازداری نمیتوان همه جزئیات را بیان کرد ، اعتماد کند، تا اینجا تفسیر آن روزنامه سوئیسی است. روزنامه در ادامه تفسیر خود می نویسد: » حال اگر  یک سخنگوی کوچک، که از کل جریان سر در نمیآورد، بیاید و بگوید همه چیز بستگی به روابط عمومی دارد، ارزش خود را در نظر قدرتمندان پائین می آورد. اعتماد به او ناگهان بر باد می رود. در اینده ای نزدیک  مردم از خود می پرسند راستی اسم ان سخنگو چه بو د؟   Jamie  چی چی.»

  ولی آن روزنامه اشتباه می کند.

 Shea به زندگی حرفه ای خود در ناتو ادامه می دهد. تداوم مسیر شغلی او نمودار خصلت  این سازمان است. او نه تنها رئیس بخش برنامه ریزی سیاسی ناتو شد، بلکه امروز معاون دبیر کل ناتو شده است. او حالا می تواند در باره روسیه بعنوان  قدرت غیرقابل اعتماد کلی وراجی کند و بگوید روسیه خطری است  تازه برای  ناتو، که یک اتحادیه  صلح دوست   و مدافع ارزش های دموکراتیک است.

 

1-

: www.newstatesman.com/node/138456

2-

www.americanthinker.com/articles/2014/09/the_unspoken_obama_lie_that_led_to_benghazi.html#ixzz3UAeygYJ5

 

http://www.jungewelt.de/2015/03-13/003.php

 

لیبرالیسم  7

آشی که آلمان در یوگسلاوی روی آتش جنگ بار گذاشت!

 

آشی که آلمان در یوگسلاوی

روی آتش جنگ بار گذاشت!

جرمان فارن پالیسی – گزینش و ترجمه رضا نافعی

 unnamed

عکس: آغاز بمباران یوگسلاوی توسط ناتو و تکه تکه شدن این کشور.

نزدیک به 17 سال پس از جنگ ناتو علیه یوگوسلاوی و آغاز تسخیر کوزوو، از جمله بوسیله آلمان، و تبدیل عملی آن به کشور تحت الحمایه می گذرد. ناظران اتفاق نظر دارند که امروز وضعیت   سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کوزوو اسفبار است. نتایج نخستین جنگی که آلمان در آن نقش واقعا مهمی ایفا کرد فاجعه آمیز است: نخبگانی که تحت کنترل عملی اتحادیه اروپا بر»پرشتینا» حکومت می کنند متهم هستند به داشتن پیوندی تنگاتنگ با تبهکاری سازمان یافته، و ارتکاب شدیدترین جنایات جنگی. فساد بی حد و مرز آنها سبب نومیدی فزاینده مردم شده است. 34 در صد از مردم در تنگدستی تمام بسر می برند، 12 در صد در فقر مطلق. مراقبت های بهداشتی رقت انگیز است، در آنجا امید به زندگی 5 سال کمتر از کشورهای همسایه  و 10 سال کمتراز حد متوسط امید به زندگی در اتحادیه اروپاست. در گزارشی که بنا به سفارش اداره مهاجرت آلمان برای توصیف وضع مهاجران داده شده تصریح گردیده که انتقامجوئی های خونین با سلاحهای گرم «با سماجت دنبال می شود» گزارش همچنین تصریح کرده که وضع حقوق بشر در کوزوو تکان دهنده است.

نزدیک به 17 سال پس از جنگ ناتو علیه یوگوسلاوی و تسخیر کوزوو در جنوب صربستان از جمله با شرکت «بوندس ور» ( ارتش آلمان ) اتحادیه اروپا کوزوو را عملا تحت الحمایه خود می داند. نماینده ویژه اتحادیه اروپا که در پرشتینا، پایتخت کوزوو، حضور دارد مردی است مقتدر. دلیل اقتدار او هم کمکی است که به کوزوو می کند و آن را سرپا نگه می دارد. گویا از سال 1999 تا کنون 5 یا 6 میلیارد یورو بعنوان کمک  بسوی پرشتینا روان شده است، گرچه حدس زده می شود بخش مهمی از آن به جیب سیاست ورزان فاسد یا ماموران حکومت سرازیر شده باشد. افزون بر این اتحادیه اروپا   با قائل شدن رسالت قانونی برای خود تحت عنوان

European Rule of Law in Kosovo») – ظوابط حقوقی اروپا در کوزوو)  قدرت قانونی فوق العاده ای را در دست خود متمرکز ساخته است. در عین حال  پیوسته اتحادیه اروپا درمظان این اتهام قرار دارد که خود نیز بوسعت در فساد حاکم بر کوزوو سهیم است. گروه ناتو موسوم به KFOR (Kosovo Force)   تا امروز هم  در کوزوو مستقر است تا در صورت پیدایش شورش های بزرگ یا چالش های اجتماعی بتواند آنها را سرکوب کند. فرماندهی  این نیرو بطور متناوب در دست ژنرالهای آلمانی و ایتالیائی است.دعوی منطقه جنوبی صربستان برای تشکیل دولت مستقل تا امروز مورد تایید 109 کشور از مجموع 193 کشور عضو سازمان ملل قرار دارد؛ در این مورد حتی در خوداتحادیه اروپا نیز دو دستگی هست.

نخبگانی که تحت کنترل عملی اتحادیه اروپا بر»پرشتینا» حکومت می کنند متهم هستند به داشتن پیوندی تنگاتنگ با تبهکاری سازمان یافته، و ارتکاب شدیدترین جنایات جنگی و فساد بی حد و مرز. انتقاد ناظران این است که سازمان » ضوابط حقوقی اروپا در کوزوو» از زمان آغاز کار خود در سال 2008تا کنون موفق به محکوم کردن  حتی یک نفر از سیاستگران کوزوو به فساد نشده است. از سال 1999 «هاشم تاچی» مرد نیرومند منطقه است که در حال حاضر بعنوان پرزیدنت در «پرشتینا» در راس قدرت قرار دارد. از همان آغاز از تاچی بعنوان رهبر مافیای کوزوو نام برده شده است؛ او   تا کنون بارها مورد اتهام قرار گرفته است که خودش یا همکاران نزدیکش در قتل صرب ها، و برداشت اعضای بدن آنها و فروش ارگانهای انسانی سهیم هستند. یک سلسله از سیاستگران برجسته کوزوو نیز مورد اتهامات مشابهی قرار دارند مثلا «راموش هارادیناج». برغم ابستروکسیون ( از اکثریت انداختن) شدید مجلس قرار است در آینده  یک دادگاه ویژه نخستین دادنامه علیه جنایات جنگی در کوزوو را مطرح سازد که در آن احتمالا برخی از سیاستگران معروف کوزوو نیزمحاکمه خواهند شد. اما این احتمال که پس از گذشت 17 سال از وقوع جنایات کسی در این دادگاه محکوم گردد ضعیف است زیرا: افزون بر فاصله زیاد زمانی تجربه دادگاه های اندکی که در گذشته برپا شدند نیز وجود دارد که یا شاهدان بگونه ای نامنتظر ناگهان کشته شدند و یا با توجه به تعدد مرگ های ناگهانی دیگر افراد از دادن شهادت علیه صاحبان تازه قدرت در پرشتینا صرفنظر کرده اند. در نتیجه کسانی که حدس زده می شود عامل جنایت بوده اند تا کنون از چنگ عدالت گریخته اند.

 

نرخ اشتغال: 28 درصد

 

مسئول عمده سرخوردگی مردم از اوضاع سیاسی همین رهبری مافیائی و فاسدی است که اتحادیه اروپا در پرشتینا سرپا نگاه داشته است. در انتخابات 2014 برغم تلاش وسیع و تبلیغات پر سر وصدایی که مراکز قدرت در پرشتینا به راه انداختند فقط 42 در انتخابات شرکت کردند. در ژانویه 2015، اندک زمانی پس از ترمیم کابینه، مردم دست به چنان تظاهرات اعتراضی سختی زدند که از سال 2008 که  موجودیت کوزوو بعنوان دولت اعلام شد تا آن زمان نمونه نداشت. فرهنگ سیاسی حاکم بر پرشتینا را که تاثیرانکار ناپذیری بر سرخوردگی  مردم دارد نمی توان بطور جامع توصیف کرد اما به صحنه هائی از این فرهنگ می توان اشاره کرد ازجمله این که  مباحثات مجلس گاه همراه با گاز اشک آور صورت می گیرد، آخرین بار در 9 آگوست. افزون بر این نخبگان کوزوو مسئول وضع اقتصادی   و اضاع اجتماعی اسفبار آن نیز هستند. درآمد سرانه در کوزوو کمتر از سالی 2800  یورو است و کوزوو کاملا وابسته به کمک های اتحادیه اروپا و پولهائیست که کوزوو- آلبانی های مقیم خارج برای خانواده های خود حواله می کنند. امیدی به رونق اقتصادی واقعی نیز نمی رود. میزان بیکاری بیش از حد بالاست، نرخ اشتغال به زحمت به 28 درصد می رسد. طبق گزارشی که به سفارش اداره مهاجرت و پناهندگی آلمان تهیه شده 34 در صد از مردم با در آمدی کمتر از روزی 1،55 یورو در تنگدستی شدید  بسر می برند، 12 در صد با درآمدی کمتر از روزی 1،02 یورو در نهایت فقر زندگی می کنند. طبق این گزارش اقلیت هایی چون » کولی ها» بیش از دیگران مشمول این وضعیت هستند. طبق گزارش پیشگفته «خدمات اجتماعی بسیار ابتدائی است و تامین کافی عرضه نمی کند»؛ نظام بهداشتی نیز راکد و در سطحی ابتدائی است. هماهنگ با این اوضاع وضعیت سلامت مردم نیز رضایت بخش نیست» در سند مذکورتصریح شده:» امید زندگی در کوزوو پنج سال کمتر از کشورهای همسایه و ده سال کمتر از امید زندگی در اتحادیه اروپاست.» کوزوو از لحاظ مرگ و میر نوزادان در اروپا در صدر قرار  دارد.

مناسبات حاکم بر کوزوو،سرزمین تحت الحمایه آلمان – اروپا سبب گشته  تا ساکنان آن گروه گروه روی به گریز آرند. از یک میلیون هشتصد هزار نفر کل جمعیت کوزوو 50 هزار آلبانی – کوزووئی فقط از نوامبر 2014 تا مارس 2015 این کشور را ترک کردند. این رقم  برابر است با نزدیک به 3 درصد  از کل جمعیت کوزوو. طبق آمار وزارت کشور آلمان 8923 نفر در سال 2014 و 37095 نفر در سال 2015 از اهالی    کوزوو از آلمان تقاضای پناهندگی کرده اند. یعنی رویهم رفته 2،56 در صد از کل جمعیت کوزوو. شانس پذیرفته شدن آنها بعنوان پناهنده به آلمان عملا برابر است با صفر. دلیلش هم این است که ناتو و آلمان در سال 1999 کشور آنها را » آزاد» کردند، بنابر این آنها از منظر مقامات آلمانی دلیل قابل قبولی برای پناهنده شدن ندارند.

www.german-foreign-policy.com/de/fulltext/59435

 

 

 

 

مارهائی که امریکا خود در آستین خویش پروراند!

مارهائی که امریکا

خود در آستین خویش پروراند!

یونگه ولت – گزینش و ترجمه رضا نافعی

86248خلیموف

واشنگتن می داند که وقتی استراتژی جنگ روشن باشد، کادرها خود همه تصمیمات را می گیرند. این اصل را » مقامات امنیتی » آمریکا در طول تلاش هایی که امریکا در چند دهه گذشته در خاورمیانه ، گردادگرد منابع نفت خیز منطقه بعمل آورده و خلقهای این منطقه را بجان هم انداخته می دانند و همه عوامل و دست پرودگان خود را خوب می شناسند.  و حالا که برای دستیابی به  سرفرمانده نظامی داعش  در عراق جایزه گذاشته اند    با چهره تازه ای روبرو نشده اند.

«مقامات امنیتی» از مدت ها پیش هم او و هم تمام دار و دسته اش را که سر می برند می شناختند. همه  آنها شاگردان خودشانند، تولیدات کشوری هستند که رهبر تمدن غرب و صادرکننده دموکراسی است .

«گلمراد خلیموف» در زندگی گذشته خود نخست تک تیرانداز بود. بعد شد سرهنگ و فرمانده نیروی ویژه پلیس در تاجیکستان. او بار ها دوره های «مبارزه با تروریسم» را گذرانده و  استادانش همه متخصصان آمریکائی بوده اند. امروز خود او متخصص است.  این خبر را روز دوشنبه رسانه » روسیه امروز» بزبان آلمانی به نقل از پایگاه خبری عراقی » السومریه نیوز» منتشر کرد. » واشنگتن پست و دیگر رسانه های آمریکائی در پایان ماه آگوست گزارش دادند که وزارت خارجه آمریکا سه میلیون دلار جایزه برای بقتل رساندن  » خلیموف» خواهد پرداخت. این مبلغ از محل برنامه این وزارت خانه بنام » دستمزد عدالت» پردخت خواهد شد.

در سال 2015  کاشف بعمل آمد که خلیموف قبل از پیوستن به داعش در آمریکا تعلیمات نظامی دیده بود. او در یک ویدیو داعش اظهار داشت میان سالهای 2003 تا 2014 در پنج دوره آموزش برای مبارزه با تروریسم در آمریکا شرکت داشته است. مبتکراین  دوره های آموزشی وزارت خارجه آمریکاست و مربیان  آن متخصصانی از موسسات خصوصی هستند، مانند سازمانی که در گذشته بنام » بلاک واتر» فعالیت می کرد و گروههای مزدور و آدمکش در اختیار می گذاشت. آژانس خبرگزاری رویتر  از قول مقامات وزارت خارجه آمریکا  گزارش داد که  «خلیموف تاجیک»  این دوره های آموزشی را گذرانده است : » واکنش در بحران ها، تاکتیک مذاکره با  آدم ربایان و تاکتیک رهبری». هر دوطرف یکدیگر را خوب می شناسند، جنگ می تواند ادامه یابد.

 

http://www.jungewelt.de/2016/09-06/037.php

 

 

زمین لرزه انتخاباتی دو هفته دیگر روسیه را تکان میدهد؟

زمین لرزه انتخاباتی

دو هفته دیگر روسیه را تکان میدهد؟

یونگه ولت – ترجمه رضا نافعی

 86112پوتین و رهبر حزب کمونیست روسیه

گفتگوی یونگه ولت  با میخائیل کاستریکوف دبیر حزب کمونیست فدراسیون روسیه

پرسش- بنظر شما عمق بحران اقتصادی روسیه در حال حاضر چقدر است؟

کاستریکوف– بحران نسبتا سنگین است، ولی ناشی از تحریم های غرب نیست. هدف تحریم ها قشر فوقانی روسیه است که نسبتا ثروتمند است و مناسبات خوبی با قدرت دولتی دارد. تحریم ها تقریبا تاثیری بر زندگی بخش عمدۀ مردم روسیه ندارد، چون این بخش خواه ناخواه توان خرید کالاهای وارداتی را ندارد. روس های میانه حال در گذشته هم شراب یا پنیر فرانسوی مصرف نمی کردند. نه حساب بانکی   در خارج  داشتند نه ملک و املاک .

بنظر ما   بحران کنونی نتیجه سیاست اقتصادی نادرستی است که دولت کنونی در سالهای گذشته دنبال کرده است. این دولت هیچ گامی برای کاستن از وابستگی اقتصاد روسیه به صادرات مواد خام برنداشته است. دلیل واقعی عقب ماندگی روسیه از کشورهای پیشرفته همین است. این شرایط را می توان با اوضاع صد سال پیش مقایسه کرد. در آن زمان هم افراد روشن بین می دانستند که  حفظ حکومت اشراف مانع گام نهادن در هر راه نوین است . دقیقا  امروز هم مالکیت افراد بر منابع طبیعی روسیه مانع پیشرفت کل کشور شده است.

پرسش- تا آنجا که من می دانم، بعنوان مثال، کنسرن نفتی «رزنفت» یک موسسه دولتی است و سهام عمده «گاسپروم» نیز در دست دولت است.

 

کاستریکوف– این واقعیت هیچ تغییری در اصل تقسیم بوجود نمی آورد که بر اساس مالکیت خصوصی قرار دارد. ما معتقدیم منابعی که در زمین قرار دارند باید متعلق به همه مردم باشد. اصول اساسی برنامه ما برای انتخابات » دوما » ( پارلمان روسیه) که در 18 سپتامبر صورت خواهد گرفت، این است که منابع و معادن مواد خام روسیه ، رشته های استراتژیک اقتصاد ملی، یعنی صنایع سنگین، ترابری و غیره باید ملی شوند.

پرسش-  تمرکز حزب شما در حال حاضر بر چیست؟ آیا از مبارزات اجتماعی حمایت می کنید یا با قدرت دولتی کنار آمده اید؟

کاستریکوف– ما میهن دوستان روسیه هستیم، هم امروز هم در زمان یلسین که بما دشنام می دادند. اما کنار آمدن با دولتی که توده های عظیم مردم را به شدیدترین وجه استثمار می کند  بی معنی است. ما از اقدام دولت در سال 2014 حمایت کردیم، اما آنچه کردیم حمایت از پوتین نبود بلکه حمایت از دومیلیون ساکنان کریمه و سواستوپول بود. اما این به آن معنی نیست که ما از کل سیاست خارجی دولت حمایت می کنیم، سیاست داخلی دولت را بکلی رد می کنیم. ما با کلکتیوهای کار و اتحادیه های مستقل همراه هستیم. ما از علائق مزدبگیران، پرولتاریای مدرن دفاع می کنیم.

پرسش- شما از کسانی که کار آزاد می کنند، مانند رانندگان کامیون ها نیز حمایت می کنید که  از اعتراضات آنها پشتیبانی کردید؟

 

کاستریکوف- بطور رسمی آنها صاحبان کسب و کاری کوچک هستند اما کل ثروت آنها عبارتست از همان وسیله تولید شان، همان کامیونی که در اختیار دارند، و   راننده آن هستند. آنها فقط خود را استثمار می کنند، یا حداکثر پدر و پسر هستند. و کاری که می کنند  با کیفیت بد جاده ها و راه های روسیه و مسافت های طولانی، کار سخت و کثیفی است.

پرسش- اگر شما در انتخابات » دوما» برنده شوید برنامه شما برای سال اول کارتان چه خواهد بود؟

 

کاستریکوف- گام اول را قبلا گفتم: بازگردادن منابع و معادن مواد خام به مالکیت ملی. گام دوم عبارت خواهد بود از احیاء استقلال مالی کشور، زیرا ذخائر پولی  کشور برای مواقع بحرانی در خارج نگداری می شود، ما در مورد ایران دیدیم که چه بر سر این سرمایه می تواند بیاید. گام سوم بازگرداندن بانک مرکزی روسیه تحت کنترل دولت است. اگر دولت نظارت شدید بر سیاست پولی نداشته باشد هیچ کابینه ای قادر نخواهد بود اقتصاد را به رونق اندازد یا حتی آن را اداره کند. افزون بر این ها ما باید بدون تردید و تعلل روی آموزش و افراد سرمایه گذاری کنیم، یعنی باید فورا برنامه اصلاحات آموزشی و بهداشتی ویرانگر کنونی را قطع کنیم.

پرسش- تاثیر این «اصلاحات» بر زندگی مردم  چگونه خواهد بود؟

کاستریکوف – در آن بخش مسکو که من ساکن آن هستم، دو مدرسه هست و دو کودکستان که هردو را در یک » مرکز آموزشی » ادغام کرده اند. در گذشته در کودکستان در کنار مربی های عمومی مربیان ویژه، معلم موسیقی، یک روانشناس، یک کارشناس گفتاردرمانی هم برای رفع مشکلات کودکان بودند. امروز به خدمت همه این ها خاتمه داده اند. امروز در بهترین حالت یک کارشناس باید به همه این موارد رسیدگی کند. مدت زمانی که این کارشناس صرف آمد  ورفت ازین مدرسه به آن مدرسه می کند بیش از وقتی است که می تواند به بچه ها برسد. همچنین همه پرستارانی را که در دوران شوروی در کودکستان ها بودند تا اگر حادثه ای برای کودکی پیش آید تا  رسیدن آمبولانس کمک های اولیه را انجام دهند، به بهانه صرفه جوئی مرخص کرده اند. در سال گذشته، فقط در بخش پزشکی در مسکو به خدمت 2هزار پزشک پایان دادند. همه این کمبود ها  در مسکو که متروپل است  کار را مشکل می سازد. حال در نظر آورید که اوضاع  در مناطق دیگر چطور است، در مناطقی که پدر و مادر برای رساندن بچه خود به » مرکز فرهنگی» باید 20 تا 30 کیلومتر راه طی کند- در کشوری که بیرون از شهرهای بزرگ وسائل نقلیه عمومی برای راههای نزدیک وجود ندارد.

پرسش- این در عمل به معنی کنار گذاشتن آموزش اجباری است.

 

کاستریکوف- دقیقا. حق برخورداری از آموزش که طبق قانون اساسی حق هر کودک و نوجوان است در واقع تبدیل شده به یک افسانه که نمی تواند واقعیت یابد.

پرسش- در غرب گهگاه می خوانیم که دولت،  برخلاف عقلانیت اقتصادی، تلاش می کند مشاغل را حفظ کند تا از این طریق به ثبات سیاسی دست یافته باشد.

 

کاستریکوف- واقعیت این است که دولت ما اخیرا اذعان کرد که واقعا نمی داند 24 میلیون نفر از شهروندان روسیه چگونه امرار معاش می کنند. نام این افراد هیچ جا ثبت نشده است، نه مالیات میدهند و نه کمک های اجتماعی می گیرند. اگر در عرصه اقتصاد سایه کار  کنند نه اجازه استفاده از مراقبت های بهداشتی دارند، نه اجازه مرخصی دارند و غیره و غیره. البته این بسود کسی است که به آنها کار می دهد. دولت سالها امکان داد که این شیوه رواج یابد. حالا شانه ها را بالا می اندازند و می گویند ما نمی دانیم این آنها چه می کنند. بطور رسمی 4،7 میلیون نفر در روسیه بیکار هستند. این 24 میلیون نفر را هم باید برآن ها افزود، آنوقت می بینید که 28 میلیون نفر از مردم روسیه به نوعی با کارهای گاه به گاه، بگونه ای زنده می مانند.

پرسش- یعنی یک پنجم از جمعیت روسیه!

 

کاستریکوف- ولی اگر فقط افرادی را که در سن اشتغال هستند مبنای محاسبه قرار دهیم، یعنی بچه ها و افراد بازنشسته را به حساب نیاوریم 35 در صد از مردم روسیه به این صورت زندگی را می گذرانند. بر این رقم 11 میلیون کارگران مهاجر از جمهوری های سابق شوروی  از آسیای مرکزی نیز   اضافه می شود.   وضعیت آنها واقعا اسف بار است. وضعیت حقوقی آنها شبیه به بردگان است. البته این واقعیت وضعیت بازار کار روسیه را بدتر می کند، ولی گناه آن به گردن کارگران مهاجر نیست، مقصر آنها هستند که در عرصه ساختمان و صنایع  با پرداخت مزدهای ناچیز ثروت می اندوزند  وسیاست پیشگانی که این اشتغال برده وار را   تحمل می کنند.

پرسش- نظر حزب شما به میراث اتحاد شوروی مثبت است. امروز دیگر از شوروی چه میتوان آموخت؟

 

کاستریکوف– چون تحرک دراقتصاد با نقشه شوروی اغلب بسیار کند بود نمی توانست مسائل پیش امده را بسرعت برطرف سازد. اما با فن آوری مدرن اطلاعات  بهتر می توان مشکلات را حل کرد. آنچه از تجربه شوروی برای ما اهمیت برجسته دارد این است که در آن زمان، برغم تمام مشکلات خارجی و داخلی، برتضادهای اجتماعی و ملی فائق آمدند. نظام آموزشی اتحاد شوروی، از سالهای سی به بعد، موفق به بارور ساختن توان و استعداد انسان های بیشماری شد. و آنها با این توان بدست آمده به میدان عمل آمدند. حاصل آن عملکرد فوق العاده شوروی در عرصه  علم و فن  و همچنین نبرد مشترک انسان ها،  با خاستگاه های متفاوت ملی و اجتماعی،  در میدان های جنگ بزرگ میهنی بود. برای ما این تجارب بزرگترین میراث اتحاد شوروی هستند.

پرسش- شما چرا در تظاهرات تصاویر استالین را همراه دارید؟

 

کاستریکوف- حزب ما درک مثبتی از استالین دارد. ممکن است او دچار ضعف ها و اشتباهاتی شده باشد، مثل هر سیاستمداری، ولی ما خدمات اساسی او را مثبت می دانیم: صنعتی کردن جامعه شوروی، مکانیزه کردن کشاورزی. این ها به شوروی امکان دادند تا بر آن گرسنگی فائق آید که طی صدها سال تسلط نظام ارباب – رعیتی در روسیه بلای جان کشاورزان بود. در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی هرچه لازم بود گفته شد و چیزی نمی توان بر آن افزود. اما این به آن معنی نیست که نباید عظمت و صداقت استالین و همرزمانش را برسمیت نشناخت.

https://www.jungewelt.de/2016/09-02/012.php

 

 

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: