بایگانی‌های ماهانه: مارس 2017

بیائید با هم «گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم» !

بیائید با هم «گل بر افشانیم

و می در ساغر اندازیم» !

حماسه زندگی

دوستان 

     پوزش می خواهم  که   نوشته   دوسال پیش را باز انتشار می دهم  می خواستم  تبریک سال نو من  خالی از یاد

بابک پاکزاد

نباشد  که در زندگی کوتاه خود  با آن همه کار و  شور و اشتیاق دمی از تلاش برای رسیدن به آن آرمان هایش باز نایستاد. گرچه او رفت  اما   تلالو جانبخش  آرمان های تابناکش  برجایند .  تلاش برای  رسیدن به آرمانهای بزرگ انسانی است که سختی ها را  برای ارمانخواهان تحمل پذیر می سازد. سالی سرشار از امید برای شما آروز می کنم.

 

رضا نافعی

می خواهم سفارش سعدی را بکار بندم :» روز بهار است خیز تا بتماشا رویم » . می خواهم دست در دست دوستان به تماشا روم . اما به کجا ؟ دوستی در صفحه فیس بوک اشاره ای کرده بود با این مضمون که گرچه نمی خواهم انرژی منفی بفرستم اما سالی که گذشت چنگی بدل نمی زد. … با این همه آرزو میکنم….

حدس می زنم

چه می خواهد بگوید آن دوست ؟ لابد می خواهد از ویرانی ها، از داعش، از اسید پاشان، از حصر ها و زندانها و اعدام ها ، از سیاهی های پی در پی بگوید، که زبانش را گاز می گیرد و نمی گوید. می خواهد بگوید :» از کران تا به کران لشکر ظلم است» اما من چه بگویم که دل دوستانم را شاد کنم ، دوستانی که نمی خواهند تنها به دیدن تازگی های گل افشان طبیعت بسنده کنند، به آنها که عمری در پی تغییر جهان بوده اند، به آنها که پنجه در پنجه » لشکر کران تا کران ظلم » افکنده اند ، به آنها که می خواهند «جهان را سقف بگشایند و طرحی نو در اندازند» به آنها چه باید پیشکش کرد که چهره گشا باشد و دل مالامال از مهرشان را شاد کند؟ درست است که حافظ گفته «از کران تا بکران لشکر ظلم است ولی.» ..! من دنبال این » ولی » می گردم ، بنبال یافتن پاسخی برای عرضه به دوستانم که:

من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود؟

بابک بهزاد

از آرزوهایش در فیسبوک نوشته:

می خواهم مبارزه با جهل و خرافه و تاریک اندیشی پیشروی قابل توجهی داشته باشیم، می خواهم نیروی کار از مسیر مبارزاتش روز به روز پیروزی های بیشتری را شاهد باشد و به یک نیروی سیاسی غیر قابل چشم پوشی در کشور بدل شود، می خواهم مردم از تولیدکنندگان آثار فرهنگی و هنری پر محتوی حمایت کرده و مصرف کننده صرف آثار تفریحی سطحی رسانه ها نباشند، آرزو دارم که تمام کودکان بتوانند کودکی کنند و در محرومیت دست و پا نزنند، برای سالمندان کشورم ، یک زندگی با آبرو و خلاق و خالی از دغدغه نان می خواهم، می خواهم بساط خونخواران جمع شود و خون مکیده شده به رگ های نحیف مردم بازگردد، می خواهم آنها بروند و برای آنها که به اجبار هجرت کرده اند و دغل باز نیستند و دل در گرو بهروزی زحمتکشان دارند جا باز شود، خلاصه آن که می خواهم انسان شان انسانی اش را بازیابد….همه اینها را برای خودم و شما می خواهم . خواستنی که سعی و تلاش در پی دارد. نزدیکان، رفقا، دوستان، سال نو مبارک.

در این میان، بقول بعضی ها، شاهد از غیب می رسد: از میان نوشته ها و پیام های پرمهر دوستان چشمم به پیامی می افتد که جانبخش تر از گلهای بهاری و دلچسب تر از بوسه خورشید بهاری است .   نشان از آن دارد که گرچه جهان یکسر بر مراد ما نمی گردد ، اما هستند دست هائی که با دل و جان پی ریز جهانی هستند که ما چشم انتظار آن هستیم و در همان دم که ما از قول نیما می خوانیم » ترا من چشم در راهم شباهنگام » آنها خشت بر خشت می گذارند و در کار آفریدن آن هستند.

در زمانی که در یونان بیمارستانها کار خود را تعطیل می کنند چون مردم توان پرداخت هزینه دارو و بیمارستان را ندارند،  ونزوئلا با اختصاص 4.2% از تولید ناخالص ملی وهمکاری هزاران پزشک کوبایی به دست آوردهای شگرفی رسیده است..

88.9 در صد از مردم ازاین خدمات بهره مند شده اند .

مرکز درمانی عمومی، 479 مرکز تشخیص های تخصصی ، 543 مرکز تخصصی توان بخشی، 26 مرکز درمانی تکنولوژیک بالا، 459 مرکز بیماری های بصری و 3019 مرکز دندان پزشکی فعالند هزار و 491 نفر از مرگ نجات یافته اند.

همچنین با ارایه سیاست های بهداشت و درمان مجانی، حکومت بولیواریستی توانسته است میزان مرگ و میر کودکان زیر 5 سال را از 25.8% در سال 1990 به 13.7% تقلیل دهد.

در ونزوئلا ، ١٤ هزار پزشك كوبائي تنگدست ترين اقشار ونزوئلا را رايگان مداوا مي كنند. با وجودي كه اين مطلب ندرتاً در رسانه هاي گروهي مطرح مي شود، اين عمليات فقط بخش آشكار يك همكاري بهداشتي بين هاوانا و محروم ترين اهالي كشورهاي جنوب است

سواد آموزی

ریشه کنی بیسوادی در ونزوئلا با کمک هزاران معلم داوطلب کوبایی از سال 1999 آغاز و در سال 2005 بیسوادی با رقم 96% و در سالهای بعد با 99.6% افراد بالای 15 سال بیسوادی ریشه کن شده است و 7% تولید ناخالص ملی به سواد آموزی و تحصیلات اختصاص داده شده است و دهها دانشگاه و دبیرستان و دبستان جدید تاسیس شده است.

تامین اجتمایی

  در حاکمیت » حزب اتحاد سوسیالیستی ونزوئلا» بیکاری 50 درصد کاهش یافته و از 12% به 6.1% در سال 2009 رسیده و هم اکنون با برنامه های اجرایی رو به نزول دارد..

در سال 2007 حداقل دستمزد در ونزوئلا بالاترین در آمریکای لاتین یعنی 327$ آمریکا بوده و علاوه بر آن معادل 139$ بونوس ماهیانه غذایی دریافت می کنند. و همچنین حقوق بازنشستگی معادل حقوق حداقل دستمزد شده است.

رشد اقتصادی

در دوران ده سال جکومت هوگو چاوز ونزوئلا در اثر برنامه های اقتصادی در جهت رشد و سعادت جامعه همواره از رشد اقتصادی بین 4.5 تا 5.5 درصد برخوردار بوده است. ده ها هزار مسکن برای بی خانمان ها ساخته شده ، تعداد پزشکان 6 برابر شد واین به جز 8300 پزشک کوبایی است که به سراسر ونزوئلا برای درمان مجانی سرازیر شده اند و نهایت این که دست آوردهای این پدیدهء قرن 21 چندان عظیم و پر شمار است که در اینجا بر شمردن همهء آنها امکان پذیر نیست.

بنا به نوشته روزنامه اسرائیلی هاارتص: حداقل 1000 فلسطینی با دریافت بورسیه رایگان در ونزوئلا تحصیل خواهند کرد

«نیکولاس مادورو»رئیس جمهور ونزوئلا به 119 دانشجوی فلسطینی که براساس برنامه بورسیه تعیین شده اخیرا وارد این کشور شده اند و قرار است در رشته پزشکی تحصیل کنند، خوشامد گفت.

وی در حضور این دانشجویان فلسطینی اعلام کرد ما حداقل 1000 پزشک را در بازه زمانی کوتاه تعلیم خواهیم داد.

وی گفت این برنامه بورسیه نه تنها در رشته پزشکی بلکه در رشته های مهندسی، معماری و هر زمینه علمی دیگری برای دانشجویان فلسطینی مهیا خواهد شد.

وی افزود: «امروز فلسطین وارد قلب ونزوئلا شد».

گفتنی است بیش از 20 تن از این دانشجویان از نوار غزه و بقیه آنها از کرانه باختری وارد ونزوئلا شده اند.

ونزوئلا درگذشته همواره ازحامیان فلسطین بوده است و درماه می نیزاعلام کرد نفت مصرفی فلسطین را تامین خواهد کرد.

اوو مورالس،فیدل کاسترو و هوگو چاوز

بولیوی به عنوان «سرزمین عاری از بی سوادی»، این کشور سومین کشور امریکای لاتین پس از کوبا در سال 1961 میلادی و ونزوئلا در سال 2005 میلادی است که همه شهروندان کشورش را باسواد کرده است.

سازمان علمی فرهنگی و آموزشی سازمان ملل متحد‌(یونسکو) با تایید اظهارات رییس جمهوری بولیوی، ریشه کنی بی سوادی در این کشور را ظرف سه سال، یک رکورد در سطح جهان اعلام کرده است.

فرستادگان چاوز و کاسترو علاوه بر آموزش مردم حدود 50 هزار آموزشیار را نیز در بولیوی تربیت کردند و همزمان، کوبا بیش از 30 هزار تلویزیون و ویدئو را برای به اجرا درآوردن طرح آموزشی خود به بولیوی فرستاد اما از آنجا که بسیاری از قبایل سرخپوست فاقد برق بودند، ونزوئلا برای تامین برق تلویزیونها و ویدئوهای آموزشی نزدیک به 8500 صفحه خورشیدی نصب کرد تا انر‍ژی موردنیاز کلاسها را تامین کند. حتی در برخی موارد، مواد و تجهیزات آموزشی سوار بر قاطر به قبایل بسیار دور افتاده بولیوی منتقل شد اما با وجود این، مشکل دیگری رخ داد: بسیاری از دانش آموزان، افراد مسنی بودند که نمی توانستند صفحه تلویزیون را بخوبی ببینند. برای رفع این مشکل، کوبا اقدام به پخش بیش از 212 هزار عینک در میان سوادآموزان کرد.

مورالس سرشار از غرور و شادی در میان بیش از 8 هزارتن از هموطنانش که اغلب آنان، بومیان سرخپوست بودند، در میدان اصلی شهر «کوچابامبا» ، مرکز ایالت کوکاکاران «چاپاره»حاضر شد تا در جشنی باشکوه، ریشه کنی بی سوادی را در کشورش اعلام کند.

«فرناندو لوگو» رییس جمهوری پاراگوئه، «خوسه رامون فرناندز» معاون رییس جمهوری کوبا، خانم «انائلسا ولازکز» وزیر آموزش و پرورش کوبا، وزیر آموزش ونزوئلا و نمایندگان یونسکو و اتحادیه کشورهای امریکای لاتین از جمله مهمانان خارجی این مراسم بودند.

مورالس در این مراسم گفت:»روزی به فیدل گفتم روی من حساب کند که چگونه انقلاب خواهم کرد و او به من پاسخ داد که بهترین انقلاب، تامین بهداشت و آموزش مردم است. امروز من می توانم بگویم: ماموریت ما در برابر جامعه جهانی با موفقیت انجام شد

مصاحبه مجله اشپیگل آلمانی شماره(201444) با خانم میشل باچلت رئیس جمهورشیلی

س- در سالهای اخیر آمریکای لاتین در اکثریت خود چپ بود. ولی در خیلی از این کشورها محافظه کاران در حال پیشروی هستند. آیا بزودی شما تنها سوسیالیست حاکم در این قاره خواهید بود؟

ج- در قاره ای به این بزرگی با تنوع اقشارش تغییرات سیاسی کاملا طبیعی هستند. منتها همه ی ما را، مبارزه با فقر و نابرابری پیوند می دهد. اینکه امروزه در آمریکای لاتین تعداد زنان در پست های بالای دولتی بیشتر از اروپاست، نشانه ی پیشرفت و موفقیت ما در برابری زن و مرد است.

 

 

خبرهای آمریکای جنوبی را   از ایمیل جهانگیر محبی گرفته ام

سیر رویدادها در روسیه، تا رسیدن انقلاب اکتبر

سیر رویدادها

در روسیه، تا

رسیدن انقلاب اکتبر

یونگه ولت – ترجمه رضا نافعی

در میانه قرن نوزدهم امپراتوری تزار روس قدرتمند ترین کشور اروپای قاره ای (منهای جزایر اروپا) بود. شکست انقلاب بورژوائی  1849-   1848 در اروپای مرکزی بالاخص نتیجه حمایت سیاسی و نظامی روسیه از حکومت های سلطنتی پروس و اتریش بود. بدلیل  همین حمایت ها روسیه ملقب به » ژاندارم اروپا» و » دژ ضد انقلاب» شد.

اما چندسال پس از شکست انقلاب بورژوائی در اروپای مرکزی روسیه در صدد برآمد با تکیه بر موضع قدرتی که داشت امتیازاتی بدست آورد. اینجا بود که مرزهای قدرت روسیه آشکار شد. روسیه بر آن شد تا با استفاده از ضعف ترکیه کنترل تنگه   دریای سیاه را تحت تسلط خود در آورد. این تلاش با مقاومت سخت انگلستان و فرانسه که در آن زمان دو قدرت بزرگ در راس کشورهای سرمایه داری بودند، روبروشد. این دوکشور در جنگ (1853-1856 ) در پرتو برتری تکنولوژی نظامی و حمل و نقل توسعه یافته تر خود شکست شرم آوری به روسیه وارد آوردند.

در درجه اول این واقعیت که  رهبری بی کفایت ارتش روسیه حتی از عهده دفاع از دژ سِواستوپل نیز بر نیامد، دیوانسالاری پترزبورگ را به اندیشه واداشت. نه دولت از عهده پرداخت هزینۀ افزودن نفرات و تجهیزات ارتش بر می امد و نه اقتصاد کشور تاب تحمل این بار سنگین را داشت. زیرا طبق سنت سالیانه  پنج درصد از فرزندان ذکور سروها (دهقانهائی که همراه با زمین خرید و فروش می شدند) متولد در هر سال موظف به 25 سال خدمت در ارتش می شد، از نیروی کار دهقانی» کاسته » می شد. بالا بردن این سهمیه برای نظام سرفی که بر کار اجباری و بدون مزد دهقانان استوار بود قابل تحمل نبود. کوتاه کردن مدت خدمت در ارتش و  بازگرداندن دوباره این سربازان به دهات نیز از لحاظ سیاسی عملی نبود. در همین حالت هم نظام سرفی مدام با شورش های  بزرگ یا کوچک دهقانی  روبروبود. افزودن براین توان بالقوه شورش آن هم با سربازان آموزش دیده و مجهز به سلاح را دولت صلاح نمیدانست و نمی خواست تن به این خطر دهد.

بدهی  بجای کار بی مزد

بنظر می رسید اصلاح ارتش به شیوه پروسی (آلمانی) می تواند حلال مشکلات باشد. دولت پروس در زمان «جنگهای آزادیبخش» علیه ناپلئون، نظام اجباری را مقرر ساخت. این نظام متکی بود بر یک ارتش دائمی نسبتا کوچک و نیروی ذخیره گسترده و آموزش دیده که بسرعت قابل تجهیز و بسیج بود. مقامات بالای دستگاه تزار می دانستند که در «پروس» نیز لغو سرواژ شرط عملی و سیاسی برای اصلاحات بود. از این رو این فکر گسترش می یافت که در روسیه هم همین گام برداشته شود. تزار آلکساندر دوم که در سال 1855 به سلطنت رسید، برخلاف آلکساندر اول، پدر مرتجع خود، برای انجام این اصلاح آماده بود. در ماه مارس 1856، همان روزی که دیپلمات های روسیه قرار داد صلح برای پایان دادن جنگ کریمه را امضاء کردند، آلکساندر دوم طی نطقی در برابر نمایندگان نجبای مسکو گفت  اصلاح کنترل شده از بالا بهتر است تا اصلاح تحمیل شده از پائین.

پنج سال گذشت تا در سال 1861 رسما آزادی دهقانان اعلام شد. مقرراتی که برای اجرای این اصلاح در نظر گفته شده بود سبب شد که سود بران اصلی اصلاحات  صاحبان املاک باشند. همراه با دادن آزادی قانونی به دهقانان مقداری زمین هم به آنها داده شد. مقدار زمینی که به آنها داده میشد، طبق تخمین رسمی آنقدر بود که آنها برای امرارمعاش به آن نیاز داشتند: بطور متوسط 4،5هکتار برای هر نیروی کار مردانه، که درمنطقه کم حاصل شمال روسیه بیشتر و در منطقه حاصلخیز جنوب کمتر میشد. اما واقعیت این بود که دهقانان با باری سنگین از بدهی آزاد شده بودند. زیرا مجبور بودند پول زمین را بپردازند. البته نه فوری چون دهقانان چنین پول نقدی نداشتند. از این رو دولت بهای زمین را به مالکان میپرداخت و دهقانان  طی 49 سال به اقساط، و با 6 درصد سود پول را به دولت پس می دادند. اما از آنجا که از همان وقت پیش بینی می شد که عده کثیری با ورشکستگی شخصی روبروخواهند شد، خزانه داری برای آن که با دست خالی دهقانان تهیدست روبرونشود، شرطی برای آزادی دهقنان قائل شده بود و آن این بود که همه ساکنان روستا مسؤل   پرداخت بدهی به دولت بودند.

نتیجه «آزادی  دهقانان» این شد که :

– دهقانان برای پرداخت بهای زمینی که   برای امرار معاش آنها در نظر گرفته شده بود ناچار بودند با فشار به خانواده از مصرف خود بکاهند و برای پرداخت بدهی خود به  دولت  محصولشان  را    در بازار بفروشند.

– علاوه بر این دهقانان مجبور بودند در این مدت طولانی گذار مردها 40 روز و زنها 30 روز در زمین های  مالکان   کار رایگان کنند که این خود برابر بود  با تقریبا 20 درصد از وقت کاری یک خانواده روستائی که با درنظر گرفتن زمستان طولانی روسیه بخش عمده این کار درتابستان صورت می گرفت، در نتیجه آنها برای کار در زمین خود با کمبود وقت روبرو می شدند.

– تامین سرمایه برای  طبقه ملاک و مجهز ساختن آن برای ورود به عرصه اقتصاد کشاورزی سرمایه داری.

–  راه اندازی یک مهاجرت داخلی، مهاجرت دهقانانی که شرائط تولید دهکده را پشت سر می نهادند ، روستائی که ادامه حیات در آن پیوسته دشوار تر میشد، و روی به شهرها می آوردند مکان هائی که در آنها  اندک اندک صنعت ایجاد می شد و نیاز به نیروی کار داشتند. همان که کارل مارکس دراثر خود » سرمایه» با عنوان  » انباشت اولیه » با ارائه نمونه انگلیسی آن توصیف می کند.

در واقع کار اشکال مختلط داشت مانند کاری که دهقانان در خانه می کردند یا متناسب با تغییر فصل   زمستان در کارخانه و   تابستان  با بازگشت به ده  در روستا کار می کردند، زیرا شورای روستا  از دهقانان  خواستار کار کشاورزی بود ، درغیر این صورت بیم آن می رفت که درتوزیع مجدد زمین که  بطور منظم صورت می گرفت از دریافت زمین محروم شوند.

خصلت کاملا طبقاتی این » آزاد سازی دهقانان» که  دعوی انساندوستی آنان را به نمایشی مضحک تبدیل می کرد، سبب پیدایش دشمنانی از قشر تازه برای رژیم تزاری نیز میشد. برخلاف گذشته ا ین قشر از میان  اشراف روشن بینِ نسلِ آلکساندر هرتسن یا پتر پروپوتکین  برنمی خاست – بلکه بگونه ای روز افزون از میان قشرآموزش دیده ای بر می خاست که خود دولت برای حرفه ای کردن اداره امور داخلی خود به آنها آموزش داده بود: روشنفکران «بی طبقه». این قشر عاملی نبود که بتوان آن را دست کم گرفت. نه فقط به این دلیل که تحصیل کرده و زبان آور بود بلکه از جمله به این دلیل که در سرشماری سال 1894معلوم شد 2،7 در صد از اهالی کشور به این قشر تعلق دارند که بوضوح ازتعداد پرولتاریا صنعتی که 1،7 درصد شماره شده بود بیشتر بود.

این روشنفکران اغلب متمرکز در زِمستوا( Zemstwa)  بودند، در «مناطقی » که به هر صورت طبق مقررات جاری و چند مرحله ای انتخاب شده و واحدهای خودگردان بودند. دولت مرکزی اکثر جنبه های قدرت دولتی را به آنها تفویض کرده بود، جنبه هائی که بیشتر اجرائی بودند تا حکومتی.، مثلا  «زمستوا» ها خیابان کشی می کردند یا بیمارستان و مدرسه می ساختند و اداره می کردند. میتوان آنها را هسته مرکزی نوسازی خودجوش بورژوائی در امپراتوری تزار دانست. لیبرالیسم روسی از میان آنها برخاست و بورژوازی روسیه کیفیت سیاسی یافت.

افزون بر این بویژه در دانشگاههای روسیه  منتقدان تندرو از نظام استبدادی انتقاد می کردند. نخستین نسل آنها خواستار آزادسازی دهقانان بود که از لحاظ تعداد نیرومند ترین طبقه در جامعه آن روز  بودند .» نارودنیک» ها در عین حال بر این تصور بودند که  میتوان عناصری از اقتصاد اشتراکی  و   اجتماعی را در جامعه روستائی روسیه بطور مستقیم – یعنی بدون عبور از جامعه سرمایه داری – نیز به اجرا در آورد و نوعی ازسوسیالیسم را که سوسیالیسم روسی است متحقق ساخت. آنها با از خود گذشتگی شخصی و سیاسی بعنوان پزشک و اموزگار به روستا ها می رفتند.  اما تلاش آنها برای برانگیختن دهقانان علیه تزاریسم با شکست مواجه شد. گرچه دهقانان گهگاه حاضر به شورش علیه ملاکان میشدند ولی حاضر به دست شستن از افسانه » تزار خوب» که دور از آنها در پترزبورگ بود، نبودند. بلکه برعکس همین مبلغان سیاسی شهری را  به پلیس لو می دادند. نتیجه این  شکست ها آن شد که بخشی از » نارودنیک»ها روی به ترور های فردی آوردند. بزرگترین  » موفقیت» این تاکتیک  دوسویه ، که شمشیری دو دم بود    روز 13 مارس 1881 عیان شد. در آن روزتزار الکساندر دوم، که خواستار مدرن سازی جامعه بود ترور شد.

ترور آلکساندر دوم تاثیری دوگانه داشت زیرا جانشینان او آلکساندر سوم(1881-18949) و نیکلای دوم(1894-1917) ترور آلکساندر دوم را نتیجه نحوه حکومت خود او دانستند و آن را به حساب » لیبرالیسم بیش از حد» او گذاشتند  و  برای فرمانروائی خود  به شیوه های استبدادی  پیشین که حتی برای آن زمان عقب مانده و ارتجاعی بود بازگشتند و سلطنت را عطیه الهی خواندند. بازگشت به شیوه استبدادی پیشین سبب شد که روند حرکت بسوی نوگرائی سیاسی متوقف گردد، روندی که اگر ادامه می یافت احتمالا  می توانست به تحکیم نظام بیانجامد.

فقرانفجاری

قانون تغییرات کشاورزی بدون تغییرحفظ شد، اما امرار معاش برای کشاورزان پیوسته دشوار تر می شد . بازده  زمینی که در سال 1861 در اختیار آنهانهاده شده بود پیوسته رو به کاهش می رفت. زیرا جمعیت بخش کشاورزی روسیه ازسال 1861 تا 1900از 50 میلیون، به 86 میلیون نفر فزونی یافته بود، به همین نسبت سهمیه زمین نیز با 40 در صد کاهش به 2،8 هکتار برای  هر مرد کشاورز تقلیل یافته بود. با » اصلاحات استولیپین» در پایان 1906 بود که اعتبار حقوقی روستا فزونی یافت. شورش های سخت دهقانان در پائیز 1905 نخست وزیر روسیه را در آن زمان متوجه ساخت  که فقر حاکم بر روستا به چنان مرحله انفجاری رسیده که ادامه حیات نظام را با خطر روبروساخته است. هدف «استولیپین» ایجاد تفرقه در میان روستائیان بود:  گروهی که زمین نداشتند می توانستند بدون مانع به شهر ها روی آورند و پنج در صد باقی مانده  که سهمی از زمین داشتند برای بازار تولید می کردند.آنچه که در سال 1861 مغفول مانده بود اینک جبران می شد: به روستائیانی که می خواستند از مجمع روستا خارج شوند و امکانات تولیدی خود را مدرن سازند یا با خرید زمین بیشتر بر وسعت آن بیافزایند  با بهره کم وام داده می شد و همچنین به سه میلیون دهقانی که  به زمین های دولتی در سیبری کوچ داده می شدند. کارل مارکس در » هجدهم برومر» در توصیف خورده مالکان می گوید که آنها محافظه کارترین طبقه در جامعه بورژوائی هستند. دولت روسیه در پی آن بود که از این خصلت به سود خود استفاده کند. پاسخ به این پرسش که چرا  درست یکی از اعضای حزب » اس ار» ها که خواستار انقلاب از روستا بود، در سال 1911 در کیف دست به قتل استولیپین زد ، این بود که اصلاحات استولیپین بالقوه می توانست پایه اجتماعی انقلاب کشاورزی را از میان بردارد. ولی  فرصت کوتاهی که تا 1914باقی مانده بود برای ایجاد نفاق و انشقاق طبقاتی میان دهقانان آنقدر نبود که این نقشه را به ثمر برساند، چون کار مقدماتی برای انجام آن  یعنی تفکیک زمین ها و بعد تقسیم دوباره آنها کاری نبود که بتوان بسرعت انجام داد بخصوص با توجه به این مشکل که بخشی از اشراف در برابر اصلاحات مقاومت می کردند. زمانی که خود استولیپین  برای تحقق اصلاحات ارضی در نظر  گرفته بود 20 سال» در آرامش درونی  و بیرونی» بود. عطش تسکین نیاقته دهقانان برای دست یافتن به زمین بقدری بود که در سال 1917 سبب از هم پاشیدگی ارتش رژیم تزاری شد.

سهم پرولتاریای صنعتی را در اضمحلال  رژیم تزاری باید با دقت بیشتری مورد بررسی قرار گیرد. صنایع روسیه تازه در حال پیدایش بود. لنین در یکی از نوشته های اولیه خود » تکامل سرمایه داری در روسیه» از سال 1898، در جدل با » ناردونیک ها» از طبقه ای در حال پیدایش سخن می گوید که   پایگاه  و حامی جنبش انقلابی خواهد بود. این درست است که : روند صنعتی شدن  از سالهای اولیه دهه 1890 آغاز شده و با حمایت  دولتی بسرعت در حال پیشروی بود، سیل اعتبارات  خارجی بسوی روسیه روان بود، سفارشات دولتی برای تسلیحات و احداث راه آهن ترانس سیبری از سال 1891 اهرمی قدرتمند برای گرم کردن بازار کالاهای صنعتی بود. افزایش تقاضا برای منسوجات روسی سبب پیدایش تغییراتی در تولیدات کشاورزی   و کشت و کار  تخم پنبه  شد که در پی آن جزیره هائی از رفاه نسبی روستائی پدید آمد.

تقاضا برای منسوجات روسی و روی آوردن بخشی از کشاورزی به تولید کتان سبب پیدایش جزیره هائی از رفاه نسبی روستائی شد .

معهذا تا ژانویه 1905شکل مبارزات  پرولتاریای روسیه از اعتصاب برای افزایش مزد فراتر نرفت.

لنین در اثر خود بنام » چه باید کرد» به این پدیده توجه کرد و نوشت که  آگاهی پرولتاریا با اتکاء به توان خود  فراتر از  اتحادیه کارگری نخواهد رفت. البته لنین سیاستمدارانقلابی بود ونه پژوهشگر علوم اجتماعی و این اظهار نظر او نیز در متنی جدلی ارائه شده که پاسخی است برای این پرسش که انقلابیون  با توجه به چنین پسزمینه ای چگونه باید خود را سازمان بدهند. اما در همان  نخستین گام بسوی انقلاب 1905/1906 صحت تحلیل لنین را از وضعیت به اثبات رسانید. زیرا آنها که در 22 ژانویه 1905 در برابر کاخ زمستانی پطرزبورگ به خاک و خون کشیده شدند رعیت هائی بودند  که فقط قصد تسلیم عریضه ای خاکسارانه به تزار را داشتند. آنهائی را که بخاک و خون افکندند انقلابی نبودند، رعیت هائی بودند که کماکان به این تصور دل بسته بودند که  تزار خوب است. البته آنها پس از آنچه مشاهده کردند بسرعت به اشتباه خود پی بردند.

دفاع ناپذیر

تزار نیکلای دوم کوشید تا با شیوه ای که در درسنامه ها می نویسند از فشار فزاینده سیاسی و اجتماعی بکاهد، یعنی:  با تبلیغات ناسیونالیستی همراه با توسعه طلبی امپریالیستی.

ازسالهای دهه 1890 در خاور دور تضاد منافعی میان روسیه و ژاپن شکل می گرفت؛ هر دو می خواستند شبه جزیره کره  و منچوری را که به چین تعلق داشت بعنوان   مستعمره یا تحت الحمایه بخود منضم  سازند.

جنگ روسیه- ژاپن در سالهای 1904/ 1905 بوضوح تمام عیان کرد که پایه های نظامی   تبلیغات استعماری روسیه  سست است.

روسیه در هیچیک از زد و خورد های  زمینی یا دریائی این جنگ پیروز نشد. پس از انهدام ناوگان اقیانوس آرام روسیه در همان آغاز جنگ ، ناوگان بالتیک را از هر گوشه و کنار جهان به حرکت در آوردند تا جایگزین آن گردد، دریاسالار ناوگان بالتیک در در یای بالتیک ادعا کرد که قایق های اژدر افکن ژاپن را حتی در مِه نیز باز می شناسد فرمان حمله به چندین و چند کرجی ماهیگیری انگلیسی را داد.

حاصل ندانم کاری های  دریائی دریاسالاران روسیه  غرق شدن تمام ناوگان کوچک روسیه در زد و خورد Tsushima در ماه مه 1905 بود

جنگ خالی از موفقیت روسیه علیه ژاپن برای بورژوازی روسیه که خواه ناخواه  بدلیل ممنوع شدن  هرنوع فعالیتش در زمستوا، از تزار نومید شده بود، انگیزه ای بود برای سلب مشروعیت از او. خشم طبقه کارگر پس از کشتار پترزبورگ  طی چند روز به   اعتصاب های گسترده   در مراکز صنعتی روسیه انجامید.

در سنت پترزبورگ نخستین شورای تاریخ تشکیل شد، در مناطق صنعتی بخشی از لهستان که آن روز به روسیه تعلق داشت ، تلاش برای کسب استقلال بر دیگر رویداد ها افزوده شد.

پس از آن که در پائیز 1905 – پس از جمع آوری محصول- دهقانان روس به راه افتادند و در مراکز استانها و  در سواحل رود ولگا صدها خانه اربابی را غارت کرده به آتش کشیدند، بنظر می رسید که سرنوشت تزاریسم به یک موبند است.

ولی یک بار دیگر تزار موفق شد میان مخالفان خود تفرقه اندازد.او بورژوازی و نمایندگان لیبرال آن را با دادن اجازه تشکیل پارلمان با حقوق محدود  ونیز اعلام یک قانون اساسی که پرفسور» ماکس وبر» آن را بدرستی  » مشروطه صوری» نامیده، آرام کرد.

 بفرمان تزار برخورد نظامیان با دهقانان شورشی و در دسامبر 1905با کارگران مسکو با چنان خشونتی همراه بود که  وابستگان به نظام آن را » خشونت نفرت انگیز » توصیف می کردند. با آرام شدن اوضاع نیکلای دوم امتیازاتی را که داده بود گام بگام پس گرفت.

هروقت که پارلمان ( دوما) نافرمان می شد، آن را منحل می کرد و تجدید انتخابات را به تعویق می انداخت تا در این مدت مستبدانه حکومت کند. با این همه : تزار جرئت نمی کرد که پارلمان را بکلی براندازد.

جنبش انقلابی در روسیه پس از سرکوبی های بعد از 1905 چند سالی عملا  فلج شد. در سال 1912 پس از آن که نیروهای دولتی چند صد تن از کارگران معادن طلا در سیبری را بقتل رساندند، جنبش دوباره زنده شد و در سال های باقی مانده تا جنگ اول جهانی تعداد اعتصاب ها پیوسته فزونی می یافت. اما حالا،برخلاف سالهای پیش از 1905، هواداران بلشویک ها در میان کارگران صاحب نفوذ بودند.

اما با آغاز جنگ  گروههای انقلابی نه تنها قانونا ممنوع شدند بلکه در عمل نیز تحت فشار و تعقیب   قرار می گرفتند و پرولتاریا در اکثریت خود آن را پذیرفته بود.

   کارگران روس را بقدرکارگران آلمانی، انگلیسی یا فرانسوی به کارهای نظامی نمی گماشتند : وجود آنها برای سرپا نگهداشتن تولید تسلیحات و حمل ونقل ضروری بود. این خود نشان می دهد که کارگران یک اقلیت اجتماعی بودند که بدشواری جایگزینی برای آنها پیدا میشد.

بورژوازی روسیه همانطور که انتظار می رفت پول و دانش خود را برای سازماندهی تلاش های جنگجویانه بکار می گرفت؛ در واقع «زمستوا»ی مورد حمایت بورژوازی بود که بهینه سازی تولید ،  تدارکات ارتش و تامین نیاز های مردم  را سامان می داد.

گناه این که روند جنگ ، از چند موفقیت آغازین که بگذریم، بسود روسیه نبود و تلفات سنگینی ببار آورد، به گردن بورژوازی نبود، مسئولیت آن با  رهبران نظامی بود که کماکان از میان اشراف انتخاب می شدند.

» زمستوا» در تلاشهای جنگی روسیه نقش داشت ولی تزار تقاضاهای بورژوازی را پیوسته پس می زد.درهم شکستن سیستم حمل و نقل سبب شد که در سال 1916 ارتش عملا نیاز های غذائی خود را از مناطق  نزدیک به جبهه تامین کند. اما پایتخت ها و مراکز صنعتی نیز در همین مناطق بودند.

دوران سلطنت بسر رسید

در فوریه  1917نخست در سنت پترزبورگ و اندک زمانی  بعد در مسکو شورش های ناشی از قحطی آغاز و اعتصاب ها همه جا گیر شد ، رهبران احزاب حاضر در پارلمان  به خانواده سلطنتی تفهیم کردند که  دوران آنها بسر رسیده است.

پارلمان فرمان 27 فوریه تزار را مبنی بر انحلال پارلمان نادیده گرفت. بخش بزرگی از ارتش  – برخلاف سال 1905- به اعتصابیون و تظاهر  کنندگان  پیوستند و فرماندهان خود را خلع سلاح کردند.

در کارخانه ها شوراهای کارگری برپا شد، در سربازخانه ها و در جبهه شوراهای سربازان  . یک هفته پس از آغاز شورش در سنت پترزبورگ رهبری ارتش به نیکلای دوم خبر داد که او نمی تواند در انتظار سرکوب مسلحانه انقلاب باشد. استعفای نیکلای دوم بسود برادرش واقعه ای بود در حاشیه. سلطنت خانواده رومانوف بی سر و صدا خاموش شد، زیرا حتی نظامیان خودشان نیز نه حاضر  و نه قادر به دفاع از آنان بودند.

همزمانی شوراها   که متکی بر شورش خودجوش کارگران و سربازان بود و دولت موقت که خود را متکی بر  اتوریته پارلمان می دانست دوران حکومت دوگانه در روسیه را  رقم زد  که نمودار وضعیت سیاسی روسیه در سال 1917 است .

گارد سرخ در ولکان فاکتوری

برجستگی تزهای آوریل لنین در شناخت موقعیت  و در دسترس  دیدن انقلاب سوسیالیستی بود.

در آغاز حتی بسیاری از بلشویک ها در درستی این چشم انداز تردید داشتند. اینک که از فاصله تاریخی به رویداد می نگریم می بینیم که با بازگشت لنین در آوریل 1917 مسابقه ای برای نوسازی روسیه در گرفته است.

نیروی محرکه این نوسازی که خواهد بود: پارلامنت یا شوراها؟ دولت موقت، بی میل به انجام اصلاحات ارضی و آماده برای ادامه جنگ، وقت را به بحث می گذراند.؛ بلشویک ها با پیشدستی  بر مجلس موسسان واقعیت ایجاد کردند. شعار آنها  » زمین و صلح» همان بود که مردم آرزو می کردند.این شعار تا اکتبر برد داشت پس از آن باید به  تضاد هائی می پرداخت  که آن را پوشش می دادند.

 

http://www.jungewelt.de/artikel/306767.plötzlich-und-erwartet.html

 

فرخنده باد هشتم مارس بر زنان و دوستداران زنان

فرخنده باد هشتم مارس بر زنان و دوستداران زنان

به گفتارش دل بسپرید که چنین گفت:

مریم-فیروز

مریم فیروز

 

می شنوی؟ صدای این سپید موی گردنفراز را؟ ، با این نگاه سربلند و آن لبخند پیروز مند که بی پروا چشم در چشم من و تو ، روزگار ما و نیکان و بدان تاریخ، دوخته چه می گوید؟ می شنوی؟ شاهزاده خانمی که جاه شاهزادگی و منصب اشرافیت را زیر پا افکند و تا آخرین دم استوار در کنار زنان و دیگر ستمکشان ایستاد و از دل و جان در رفتار و گفتار با ستم و سیاهکاری زورمندان و زرمندان عیار وار رزمید می گوید :» گرمی دست هائی را که تا به امروز مرا یاری کرده اند بر شانه و سر و روی خود احساس می کنم، باز بلند می شوم و راه می افتم، نه! به این مفتی هم از پا در نخواهم آمد. توشه زیادی از خنده و دلنوازی، از گذشت و مهروزی همراه خود دارم و باز می روم.
راستی از چه دست بردارم؟

به گفتارش دل بسپرید که چنین گفت:

فردای آن روز که آن صحنه را چیدند و به شاه تیر انداختند، یعنی روز 15 بهمن 1327، آن روزها که ترس همه جا را گرفته بود و آتیه تاریک در جلوی ما بود، دختر جوانی صبح زود در خانه مرا کوبید. این دختر از حزب و جریان کنار رفته بود. از دیدن او یکه خوردم. او تند گفت: «امروز روزی نیست که من کنار بمانم، امروز حزب به همه ما نیازمند است. این است که آمده ام هر چه دستور دهند هر چه از من به خواهند آماده انجام می‌باشم.»

با شگفتی او را نگاه می‌کردم. در آن روزها فراریان از حزب بیشتر بودند تا کسانی که رو به آن بیایند. او آمده بود، کوچک و لاغر، اما نیرومند و با اراده و می‌خواست کار کند، خدمت نماید و از آن روز هر چه از او خواسته شد انجام داد. خانه او یکی از پناهگاه‌‌های ما بود و هر گاه که به سراغ او می‌رفتیم، چه شب و چه روز، او خندان آماده کار بود.

زن جوانی بود که از روز آغاز پی ریزی سازمان زنان جزو پایه گذاران آن بود و مادر دو بچه. از همان روز نخست که حزبی‌‌ها در به در شدند او وقت را از دست نداد، به تک و پو افتاد و فراریانی را که جا و پناه نداشتند پیدا کرد و به خانه کسان خود برد، از آن‌‌ها پذیرائی کرد، می‌رفت و می‌آمد، پیک بود و از همه جا خبر می‌آورد و جزو نخستین کسانی بود که برای پایه ریزی از نو سازمان آمادگی نشان داد و با وجود داشتن دو بچه و گرفتاری‌‌های خانوادگی دست به کار شد. از هیچ ماموریتی روی گردان نبود، خندان و نیرومند، از بام تا شام کار می‌کرد. برای باز کردن گره‌‌ها و گذشتن از سختی‌‌ها راه‌‌های بسیار ساده پیدا می‌کرد. برای تامین زندگی خود و بچه هایش ناگزیر شد به دانشگاه برود. این کار را هم با موفقیت به پایان رساند و هرگز ندیدم که لب به شکوه و شکایت به گشاید. با سختی‌‌ها با روی گشاده رو به رو می‌گردید و بار سنگین زندگی را با خوشروئی می‌کشید و همیشه هر جا که بود و اگر خود لانه و آشیانه‌ای پیدا می‌کرد بدون برو برگرد یکی دو نفر هم از آن لانه آشیانه بهره مند می‌شدند.

جای شگفتی است. اکنون که دارم این یادها را زیرو رو می‌کنم همه این زنان با من می‌باشند. چه زیاد هستند و چه زیبا و خوب هستند این زنان که در آن روزهای سخت با چادر و یا خود را آراسته نخستین روزنامه نهانی حزب را به هر گوشه‌ای می‌رساندند و یا رفیق مسئولی را از این خانه به خانه دیگر همراه می‌بردند و یا پیک بودند و دانسته و آگاه رابطه حزبی را میان همه برقرار می‌کردند و نگاه می‌داشتند و یا آرام گوش به زنگ در خانه خود کشیک می‌دادند و با چشمانی باز و بیدار همه جا را می‌پائیدند، زیرا در خانه آن‌‌ها جرگه حزبی برپا بود و یا محکومی در آن آرمیده بود. همین زن‌‌ها بودند که سکوت تهران را پس از بهمن 1327 شکسته و برای آزادی زندانیان و برگرداندن آن‌‌ها از شهرهای دوردست به خیابان‌‌ها ریخته، کتک خوردند، توهین شدند، اما ایستادگی کردند. آیا این‌‌ها دست کمی از زنان افسانه‌ای داستان هائی چون سمک عیار دارند؟ آیا این‌‌ها دختران سربلند آن مادرانی که فرودسی سروده نیستند؟

عیاری و جوانمردی چه چیز است؟ آیا آن زن جوان زیبائی که خود را آراسته و در جیپ با شوهرش می‌نشست و خنده و روی زیبای او نمونه‌ای از زندگی آرام و خوش برای بینندگان بود جوانمردانه جان خود را به خطر نمی‌انداخت؟ چرا، زیر او می‌دانست که در جیپی که سوار می‌شود محکوم به اعدامی هم نشسته است، اما او نه یک بار، بلکه بارها در هفته این کار را می‌کرد و خم به ابرو نمی‌آورد. خندان و زیبا سوار می‌شد و می‌رفت و خندان و آرام تر بر می‌گشت، زیرا بار خود را به مقصد رسانده بودند. عیاران مگر چه می‌کردند؟

«عیاران سوگند یاد می‌کردند که باهم یار باشند و دوستی کنند و به جان از هم باز نگردند و مکر و غدر و خیانت نکنند و با دوستان هم دوست باشند و با دشمنان هم دشمن.»

آن زن جوان زیبائی که تنها خود او از همه خانواده به حزب روی آورده بود و با همه بندهای خانوادگی و گرفتاری‌‌های دیگر که داشت شب‌‌ها با محکومی که جانش در خطر بود و برای به دست آوردن او گروه هان گروهان سرباز بسیج می‌کردند، در خیابان‌‌ها به راه می‌افتاد و در همه جا او را همراهی می‌کرد و با بودن خود توجه را از او دور می‌نمود، این آئین عیاری را آگاهانه و به درستی به کار می‌بست و هر شب خود با خطر رو به رو می‌شد و این کار را خیلی طبیعی می‌دانست زیرا می‌بایستی از جان دیگری پاسداری نماید و نه کسی از او در این باره چیزی شنید و نه در جائی به این از جان گذشتگی اشاره‌ای کرد، فروتن و از خود گذشته این زن جوان برازنده نام «سربازی» بوده و هست.

آن دخترانی که به نام نامزد به دیدار زندانیان محکوم به اعدام می‌رفتند و برای او پیام حزبی می‌بردند و از او و دیگر زندانیان جویا می‌شدند و سازمان‌‌های حزبی را از پیش آمدهای درون زندان آگاه می‌کردند مگر نه این است که این‌‌ها‌‌‌‌ بی باک بودند و از خود گذشته؟ این‌‌ها خود را هر بار به چنگ خونخوارترین دشمنان می‌انداختند ولی خونسردی خود را نگاه می‌داشتند. خنده از روی آن‌‌ها دور نمی‌شد می‌رفتند و بر می‌گشتند و شاد بودند که وظیفه خود را انجام داده اند و از زندانیان عزیز پیام آورده اند.

مادرانی با این که چند فرزند داشتند با بزرگواری و گذشت ماه‌‌ها و گاه سال‌‌ها محکومین و در به در شده‌‌ها را در خانه خود می‌پذیرفتند و آن‌‌ها را چون فردی از خانواده عزیز می‌داشتند و شب و روز بیدار و آگاه به هر صدائی گوش می‌دادند و گوش به زنگ هر گفته‌ای در میان همسایگان بودند تا بهتر بتوانند از مهمان بسیار با ارزش خود پاسداری نمایند. این‌‌ها پا را از آئین عیاری فراتر گذاشتند زیرا تنها برای بچه‌‌های خود مادر نبودند، بلکه برای مردمی که تا دیروز برای آن‌‌ها ناشناس بودند مادری می‌کردند.

چگونه می‌توان از یاد برد آن زن جوانی را که به اندازه‌ای کوچک و ریز بود که گوئی بچه‌ای در جنب و جوش است،‌‌‌‌ بی چادر و یا با چادر، او همه جا بود، هرگاه که خطر تازه‌ای روی می‌آورد پیدایش می‌شد. چشمان نگران او جویا بودند و با علاقه فراوان به هرجا که باید برود می‌رفت و هر کاری را که باید بکند می‌کرد. خانه او تا روزی که خانه داشت جای دربدران بود و هرگز نشنیدم که ناله کند و یا درخواستی داشته باشد. دست و دلباز و از خود گذشته برای نهضت زندگی می‌کرد. در روز مسئول سازمانی و در تاریکی شب پیک و روزنامه رسان بود. (این زن عزیز و رفیق ارجمند دیگر در میان ما نیست. بیماری هولناک و کوتاهی رفیق هما هوشمند راد را از میان ما برد) یاد او برای یارانش زنده و نام او در نهضت زن کشور ما پایدار است.

بدبختانه در این صفحات جای آن نیست که از نهضت زنان ایران سخن رانده شود. از آن راد زنانی که برای نخستین بار برپا خاسته و برای زن و مادر ایرانی پا به میدان گذاشتند.

آن روزها آنان برای به دور انداختن چادر قیام کردند و در آن دوران سخت با آخوند و مذهبی در افتادند. نوشتند، روزنامه داشتند، تاتر درست کردند و به روی صحنه آمدند و هدف‌‌های خود را به گوش مردم رساندند.

در باره این زنان و نهضت زن در ایران باید جویا شد، پژوهش کرد و به راستی کتابی درخور آن‌‌ها و جانبازی‌‌ها و گذشت آن‌‌ها نوشت.

در اینجا از آنهائی می‌گویم که هر روز و هر شب در سال‌‌های اخیر در نبرد بودند و من خود آن‌‌ها را از نزدیک دیده و شناخته ام. بله، این زنان و دختران بدون این که سینه سپر نمایند و یا از رازهای بزرگی که به دست آن‌‌ها سپرده شده بود پرده دری نمایند، دشوارترین کارها را کردند و آئین جوانمردی و عیاری را بدون هیچ گونه خودنمائی همان طور که قانون جوانمردی است به کار بستند.

برگفته از :» چهره های درخشان» نوشته مریم فیروز

فیلم «مارکس جوان» با سرمایه سه عضو اتحادیه اروپا

فیلم «مارکس جوان»

با سرمایه سه عضو اتحادیه اروپا

یونگه ولت- ترجمه رضا نافعی

92802-%d9%85%d8%a7%d8%b1%da%a9%d8%b3-%d8%ac%d9%88%d8%a7%d9%86-%d9%88-%d9%81%db%8c%d9%84%d9%85-%d8%a7%d9%88

با سرمایه سه کشور اروپائی، یعنی آلمان و بلژیک و فرانسه یک فیلم درباره مارکس ساخته شده است.  برغم آن که آلمان علاقه ای به تهیه این فیلم نشان نمی داده و برخی از دست اندر کاران ایراد های سست و نادرست هم می گرفته اند و  پرداخت سهمیه مالی خود را هم سه چهار سال به تعویق انداختند اما فیلمی جامع و گویا و خالی از تحریف  ساخته شده که دیدنی است بخصوص برای نسل جوان. پرکاری و دقت نظر داهیانه مارکس و نیز انگلس و مبارزه  بی وقفه  و نمونه وار آنها و در نهایت موفقیت تاریخی و جهانی آنها مستند نشان داده شده است . روزنامه یونگه ولت با » رائول پِک»سازنده این فیلم که «مارکس جوان» نام دارد گفتگوئی کرده که می خوانید:

– فیلم » مارکس جوان» فیلمی است با صحنه آرائی ها و لباس های فراوان . بودجه آن چقدر بود و هزینه های ضروری چگونه  تامین شد؟

– من اجازه ندارم از میزان بودجه صحبت کنم.  از ارقام رسمی اصلا با خبر هم نیستم. یک سوم آن از فرانسه آمد یک سوم از بلژیک و یک سوم از آلمان. سهم فرانسه و بلژیک را فورا دریافت کردیم، سهم آلمان را سه چهارسال بعد.ما دوسوم پول را گرفته بودیم، بنا بر این خطری در میان نبود.( تعلل آلمانها) نوعی «وقت گیری» بود. یک جور بی رغبتی بود، احساس کراهت.

– رابطه آلمان ها با مارکس خیلی ضعیف است؟

– البته، آلمانها با نوزاد خود مشکلات بزرگی دارند. مارکس،  اصولا بزرگترین متفکر است، تا کنون کسی به پای او نرسیده. در آلمان نمی خواهند که کسی دیگر کاری در این  باره بکند، اما درعین حال خودشان هم هیچ کاری نمی کنند. دلیل این معجزه  که تا کنون فیلم سینمائی در باره او ساخته نشده نیزهمین است. رفتار بعضی از مدیران تلویزیون را خوب بیاد دارم ، حمله هائی را که به جزئیات تاریخی می کردند:  این درست نیست! البته که درست است. ما هفت، هشت سال روی فیلمنامه  کار کرده ایم ، می دانیم   چه کرده ایم. اما آنها یک وقتی  یک چیزی خوانده اند و   شده اند کارشناس.  دلائلی که برای مخالفت خودشان می اوردند، سست بود. تا این که بالاخره یک وقتی MDR ( رادیو آلمان مرکزی) گفت: ما از فیلم حمایت می کنیم. آنوقت درست شد، ولی این سد….این را هم بگویم «بنیاد حمایت از فیلم شورای اروپا»  حاضر به حمایت از فیلم نشد، استدلالش هم این بود که ( لابد) بعدش هم می توانیم به فیلمی کمک کنیم در باره استالین  . نامه  آنها را دارم.

– چرا   «بیگ بنگ» جنبش کمونیستی را در قالب سنتی یک زندگینامه بیان می کنید؟

– وقتی من فیلم سینمائی می سازم، در عین حال می خواهم کار سیاسی بکنم. ولی برخلاف نسل گذشته که فیلم سیاسیشان بسیار ستیزه جو و در مواردی حتی بدگوئی و شکایت بود، به مرور به این نتیجه رسیدم که  شکل کار به همان اندازه اهمیت دارد که خود موضوع مورد نظر. من می خواهم داستان را بصورت واقعی تعریف کنم، تا جائی که ممکن است به واقعیت نزدیک بمانم، و در عین حال سینما بسازم. من باید قواعد فیلم هالیودی را برای تهیه فیلم زندگی نامه ای  بدانم، ولی مجاز نیستم کورکورانه  دنبال آن بروم، بلکه باید در مواردی آن را کنار بگذارم  چون این هم برای من اهمیت دارد که داستان حقیقت داشته باشد. در فیلم زندگی نامه ای گاهی داستان خودش خودش را می بلعد.برای این که داستان را پرهیجان تر تعریف بکنند، وقایع یا شخصیت هائی را اختراع می کنند که اصلا وجود نداشته اند.

– نخستین برخورد دلپذیر مارکس و انگلس در پاریس،   در تابستان 1844- طوری است که بیننده نمی تواند حدس بزند که آنها قبلا در کلن نیز با  هم سر و کار داشته اند.

– تا جائی که من می دانم برای ما قابل قبول است. ممکن است قبلا  در برلین یکدیگر را دیده باشند. این را من در کار روسلینی پیدا کردم. او در سال 1975 می خواست فیلمی در باره کارل مارکس بسازد.  صد صفحه از پیش نویس فیلم را، که نتوانست به پایان برساند، نوشته بود. صحنه ای در آن هست که به زد و خورد بین مارکس و انگلس می انجامد، این صحنه در سالن» بتینا فن آرنیم» رخ می دهد.(   بتینا فن آرنیم از برجسته ترین شخصیت های ادبی جنبش رمانتیک به شمار می رود 1785- 1859.م).

– با پاسکال بونیتسر که  فیلمنامه  را نوشت چه گام هائی برداشتید؟

– ما تحقیقی دامنه دار کردیم، هیچ چیزی را از خود نساخته ایم. پرسش این بود: چطور می شود برای این که فیلم روشن تر  و واضح تر شود لحظات روانی توسعه شخصیت فیلم را نادیده گرفت.

نسخه اول از لحاط تاریخی بسیار بسیار دقیق بود. صحنه هائی بود که مارکس را در مدرسه ، کلنجار رفتن او را با شعر و چالش با  پدرش را نشان می داد.آن را ما  کم کم،  صحنه به صحنه حذف کردیم . آن مواد تاریخی اولیه را   مثل یک مجسمه ساز لایه به لایه برداشتیم. چون ما می دانستیم که شالوده کار استوار است دست آخر آزادی بیشتری داشتیم.

– چطور شد تصمیم گرفتید جنگل آلمان را در نوری نقاشی گونه نشان دهید؟

– یکی از شگرد های سینمای هالیودی این است که در آغاز انگیزه روانشناختی کار یا رفتار شخص اول فیلم را نشان می دهد. قصد من این بود که بجای این کار یک احساس بنیادی انسانی را به بیننده منتفل کنم . خشم ناشی از یاس  و ناتوانی را که با دیدن ستمی بزرگ می تواند برآدمی مسلط شود  . زیربنای صحنه اول فیلم مقاله ایست از مارکس علیه جمع آوری چوب که در سال 1842 در روزنامه «راینیشه پست» منتشر شد.   سواره نظام شمشیر در دست،  به تحریک زمینداران بزرگ، در جنگل  بر کشاورزان کوچک  و کارگران روز مزد تنگدست می تازد. این عمل بشدت خشم مارکس را بر انگیخت. و این خشم بیانگر او نیز هست.

– پیش از صحنه  جمع آوری چوب، بیننده جنگل خوش منظره و زیبا را می بیند که بعدا بمثابه تصویر رؤیائی بازیگر نقش مارکس باز می گردد.

– این مهم است که ببیننده نخست به تصویری شاعرانه از جهان بنگرد: جهان چگونه خواهد بود اگر حرص سودجوئی در آن نباشدد، جهانی که در آن فقط چوب جمع آوری کنند؟ چیزی تقریبا شاعرانه دارد گرچه تنگ دستند، ولی بسیار آرام و متین هستند. و آنوقت قدرت، مالکیت، باتکاء قانون   وحشیانه     می تازد. من می خواستم این نکته را پیش از آن که به نظریه بپردازیم، در جلو چشم داشته باشیم که: این نظریه   از یک  واقعیت تلخ برخاسته است.

– یعنی این فیلم در هائیتی، زادگاه شما یا سنت دنیس در پاریس که آنجا شما مدیر یک آموزشگاه عالی فیلمسازی هستید نیز موثر واقع شود؟

– بله امیدوارم این طور باشد، هدف کار من هم همین است. من برای مردم آلمان شرقی یا شمالی فیلم نمی سازم. ما، بدون هدف، فیلم را به سه زبان نساختیم. من در عین حال می خواستم یک اروپای بزرگ سیاسی را هم نشان بدهم، که زمانی وجود داشت، اروپای دوران رنسانس. و البته این را هم در نظر داشتم که مردم امریکای لاتین و افریقا هم فیلم را بفهمند.

 

 

 

» رسانه های دروغگو» نقش خود را از جنگ اول شروع کردند

» رسانه های دروغگو»

نقش خود را از جنگ اول شروع کردند

روسیه امروز – ترجمه رضا نافعی

5821a253c46188cd078b45da-%d8%b1%d8%b3%d8%a7%d9%86%d9%87-%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%af%d8%b1%d8%ba%da%af%d9%88-%d9%86%d9%82%d8%b4-%d8%ae%d9%88%d8%af-%d8%b1%d8%a7-%d8%a7%d8%b2-%d8%ac%d9%86%da%af-%d8%a7

» جان پیلگر»

وقتی تظاهر کنندگان بخشم آمده یا مفسران براشفته،  رسانه های  مسلط را » مطبوعات دروغگو» خطاب می کنند، همیشه کسانی که مورد توهین قرار گرفته اند بشدت خشمگین می شوند. گرچه » جان پیلگر» این صفت آمیخته به توهین را که امروز حتی به زبان روزمره امریکائی ها نیز  راه یافته است خود هیچگاه بکار نمی برد ، اما به منبع احتمالی این سو ظن عمیق نسبت به رسانه های مسلط لیبرال که بکرات مورد این اتهام قرار گرفته و میگیرند اشاره خواهد کرد.

اکثرا از » ادوارد برنایز»  Edward Bernays روزنامه نگار امریکائی بعنوان کسی یاد می شود که کاشف شیوه جدید تبلیغات است. برنایز که خواهر زاده فروید، راهگشای روانکاوی است کسی است که اولین بار اصطلاح » روابط عمومی» را بعنوان لفظی مطبوع و خوش آیند برای تلاش در جهت نفوذ به نظرات دیگران و فریب دادن آنها ابداع کرد.

او در سال 1929 فمینیست ها را متقاعد ساخت که دست به ترویج سیگار در میان زنان بزنند، به این صورت که در رژه عید پاک در نیویورک سیگار بکشند- کاری که در آن زمان شرم آور تلقی می شد. خانمی فمینیست بنام » روت بوث» در این رابطه گفت: » زنان ! مشعل  آزادی را برافروزید! با تابو های جنسی مبارزه کنید!»

دامنه نفوذ برنایز از عرصه تبلیغات بسیار فراتر رفت.  متقاعد  کردن افکار عمومی امریکا برای شرکت در کشت و کشتار جنگ جهانی اول بزرگترین موفقیت تبلیغاتی او بود.

او می گفت رمز کار بدست آوردن موافقت مردم برای آنست که ما به میل خود آنها را کنترل  و برآنها حکومت کنیم و آنها اصلا متوجه آن نشوند. (1)

او این عمل را قدرت مسلط واقعی در جامعه ما توصیف کرد و آن را » دولت نامرئی نام گذارد». امروز این دولت نامرئی نیرومند تر از هر زمان دیگر و ناشناخته تر از همیشه است.

من در زندگی حرفه ای خود بعنوان روزنامه نگار  و فیلمساز تا کنون هیچوقت ندیده ام که  تبلیغات (پروپاگاندا)  مثل امروزتا این حد در زندگی ما تنیده شود  و این قدر آسان پذیرفته شود.

دو شهر را در نظر بگیرید که هر دو درمحاصره نیروهای دولتی دو کشورهستند. هر دو شهر در تصرف نیروهای متعصبی هستند که دست  به اعمال شنیعی مانند بریدن سر انسان ها می زنند. ولی یک تفاوت اساسی میان آنها هست و آن تفاوت این است که :  خبرنگاران غربی که به انجا اعزام شده اند  سربازان دولتی را که شهر را محاصره کرده اند  نیروهای آزادی بخش توصیف می کنند که با شور و اشتیاق از زد و خورد های خود و از بمباران های خود  سخن می گویند. عکس های این سربازان قهرمان که دوانگشت خود  را به نشان پیروزی بلند کرده اند در صفحه اول روزنامه ها و پشت جلد مجلات  چاپ می شود. ولی کلامی در باره قربانیان غیر نظامی عملیات آنها نوشته نمی شود.

درشهر دوم  – در کشور همسایه – تقریبا عین همان جریانات رخ می دهد. یعنی نیروهای دولتی شهری را محاصره می کنند که در تصرف متعصبانی از همان نوع است.
آنها حتی یک مرکز رسانه ای هم دارند که هزینه آن را امریکا و انگلیس می پردازند. یک تفاوت دیگر میان آنها این است که آن سربازان دولتی که این شهر دوم را محاصره کرده اند جنایتکارانی هستند که برای  حملات خود به شهر و بمباران آن محکوم می شوند، برای عملیاتی که عیننا مانند  همان   بمباران شهر اول و حملاتی است   که توسط سربازان » خوب» صورت گرفته بود. گیج کننده است؟ در واقع نه. این همان استاندارد دوگانه ای است که ماهیت تبلیغات غرب را روشن میکند.

البته اشاره من به محاصره فعلی شهر موصل توسط نیروهای دولتی عراق است که مورد حمایت ایالات متحده امریکا و انگلستان قرار دارد و محاصره شهر حلب توسط نیروهای دولتی سوریه که مورد حمایت روسیه است. یک محاصره خوب است یک محاصره پلید است.

چیزی که در باره آن صحبت نمی شود این است که این دوشهر نه به تسخیر نیروهای متعصب در می آمدند و نه ویران می شدند اگر در سال 2003 انگلیس و امریکا به عراق هجوم نمی آوردند. آن عملیات تبهکارانه بطور کامل بر دروغ بنا شده بود و تدارک قبلی فضا برای انجام آن کاملا مشابه همین تبلیغاتی است که امروزذهن ما را در مورد جنگ داخلی سوریه مشوب می سازد.

بدون این » خبر» های جعلی  همراه با غلغله طبل  تبلیغات  نه هیولای داعش ، القاعده یا النصرت و بقیه  باند های جهادی بوجود می آمدند ونه مردم سوریه مجبور بودند برای نجات جان خود بجنگند.

شاید هنوز کسانی بیاد داشته باشند آن    سری از خبرنگاران بی بی سی را که در برابر دوربین برای آنچه بعدا معلوم شد جنایت قرن بوده است از تونی بلر » دفاع می کردند». فرستنده های تلویزیونی امریکا نیز با همین شیوه جورج دبلیو بوش را توجیه می کردند. » فوکس نیوز»  » هنری کیسینجر را جلوی دوبین آورد که برای جعلیات » کالین  پاول» ( مثلا  دروغ گاز سمی او ) تبلیغ کند.

من در همان سال، اندکی پس از اشغال عراق، با «چارلز لِویس» روزنامه نگار حقیقت جو و سرشناس امریکائی در واشنگتن مصاحبه کردم . از او پرسیدم چه می شد اگر رسانه های  آزاد جهان در صحت  آنچه   که بعدا تبلیغات بی اعتبار شناخته شد از آغاز شک می کردند؟ او گفت  اگر روزنامه نگاران کار خود را انجام می دادند می توانست یک شانس واقعی بوجود آید که ما به جنگ با عراق مجبور نشویم.

این سخن تکان دهنده ای بود، سخنی که روزنامه نگاران معروف دیگر هم آن را تایید کردند وقتی من  این پرسش را با آنها در میان گذاشتم- Dan Rather از سی بی اس، David Rose از»آبزرور» و روزنامه نگاران و تولیدکنندگان بی بی سی که می خواستند ناشناس بمانند.

 به بیانی دیگر معنی آن چنین می شود: اگر روزنامه نگاران کار خود را انجام می دادند، اگربجای تقویت  تبلیغات در باره  آن تحقیق می کردند وخود آن  را مورد سوال قرار می دادند  امروز صدها هزار مرد، زن و کودک هنوز زندگی می کردند و نه از داعش خبری بود و نه شهرهای حلب و موصل در محاصره بودند  و روز 7 ژوئیه 2005 هم آن عملیات شنیع در قطار زیرزمینی لندن رخ نمی داد. میلیونها انسان مجبور به فرار نمی شدند و این اردوگاههای هراس برانگیز پناهندگان  بوجود نمی آمد.

در نوامبر سال گذشته پس از آن عملیات شنیع تروریستی که در پاریس رخ داد پرزیدنت اولاند فورا هواپیما به سوریه هواپیما فرستاد تا سوریه را بمباران کنند که حاصل آن افزایش تروریسم بود، اولاند گفت  فرانسه در حال جنگ است و کوچکترین ترحمی صورت نخواهد گرفت. در حقیقت خشونت دولتی  و جهادگرایی یکدیگر را تغذیه می کنند ولی هیچ رئیس دولتی جرئت بیان آن را ندارد.

«وقتی سکوت جای حقیقت را می گیرد سکوت تبدیل به دروغ می شود» این سخنی است که » یِوتو چنکو» دگراندیش شوروی زمانی بر زبان آورد.

حمله به عراق، لیبی و سوریه به این دلیل صورت گرفت که رهبران این کشورها عروسک دست غرب نبودند. مسئله این نبود که  صدام حسین یا قذافی  حقوق بشر را رعایت نمی کردند. مسئله این بود که آنها گوش به فرمان غرب نمی دادند و کنترل کشور خود را بدست غرب نمی سپردند.

اسلوبودان میلوسِویچ هم به همان سرنوشت دچار گشت زیرا حاضر نشد » قرارداد»ی را امضاء کند که بمعنی اشغال صربستان و تبدیل اقتصاد آن به اقتصاد بازار بود. مردم کشور او را بمباران  و خودش را در لاهه محاکمه کردند. غرب استقلالی از این دست را تحمل نخواهد کرد.

طبق کشفیات ویکی لیکس  حمله به  پرزیدنت اسد از سال 2009 آغاز شد . از زمانی  که او  با  ایجاد خط لوله نفت  از   قطر به اروپا  از طریق سوریه  مخالفت کرد. از این لحظه بود که سیا نقشه ای طرح کرد که با کمک متعصبان جهاد گرا سوریه را ویران کند. بدست همان متعصبانی که در حال حاضر مردم را در موصل و حلب به گروگان گرفته اند.

چرا   این خبرها را در برنامه اخبار پخش نمی کنند؟ «کارنه راس» دیپلمات پیشین انگلیسی  که از مسئولان بکار گرفتن تحریم علیه عراق بود، به من گفت : ما روزنامه نگاران را با اطلاعات نیمه درست   یا خوش ظاهر تغذیه می کنیم  یا آنها را کنار می گذاریم. شیوه کار این بود.

   حکومت قرون وسطائی عربستان سعودی که غرب از آن حمایت می کند و امریکا و انگیس میلیارد ها اسلحه به آن می فروشند، در حال حاضر در کار ویران کردن یمن است. یمن چنان وضع اسف انگیزی دارد که دوران  خوب در آن وقتی است که   فقط نیمی از کودکان دچار کم غذائی هستند.

اگرنگاهی به » یو تیوب» بیاندازید می بیند که سعودی ها با بمب های » ما» چگونه دهکده های فقر زده ،عروسی ها و مراسم تشیع جنازه آنها را بمباران می کنند. انفجار ها شبیه انفجار های اتمی کوچک است. خلبانهای بمب افکن  در عربستان با افسران انگلیسی همکاری تنگاتنگ دارند.این واقعیت  نیز در اخبار شبانه تلویزیون نشان داده نمی شوند.

اثر بخش ترین تبلیغ که مورد تایید ما قرار گیرد ساخته و پرداخته فارغ التحصیلان عالتیرین موسسات آموزشی مانند  آکسفورد، کمبریج، هاروارد یا کلمبیا هستند. یا کسانی که مشاغلی در بی بی سی، گاردین، نیویورک تایمز، یا واشنگتن پست داشته اند. این رسانه ها معروفند به رسانه های لیبرال. آنها خود را بعنوان تریبون های روشن  اندیش، پیشرو و روح اخلاقی زمانه معرفی می کنند.آنها ضد نژاد پرستی، هوادار حقوق زنان و    همجنس گرایان  و عاشق جنگ هستند!

در همان حال که سخن از حقوق زنان می گویند، از  غارتگرانه ترین جنگ ها حمایت می کنند، حقوق زنانی بیشمار از جمله حق حیات آنها را نفی می کنند. در سال 2011 در آن زمان  که لیبی   کشوری مدرن بود به این بهانه  ویران شد که قذافی قصد داشت دست به کشتار مردم کشور خود بزند. این خبری بود که بدون انقطاع پخش می شد و مدرکی هم برای اثبات آن وجود نداشت. دروغ بود.

حقیقت این بود که انگلستان، اروپا و امریکا می خواستند در بزرگترین کشور تولید کننده نفت در افریقا   نقشه ای را پیاده کنند  که آن را » تغییر رژیم» می نامند. نفوذ قذافی در قاره افریقا و بویژه استقلال او قابل تحمل نبود.

او با خنجری از پشت بدست متعصبانی که مورد حمایت امریکا، انگلستان و فرانسه بودند، بقتل رسید. هیلری کلینتون با ابراز شادمانی از مرگ فجیع او در برابر دوربین گفت : » ما آمدیم، ما دیدیم، او مرد!» ( ها ها ها)

ویرانی لیبی یک پیروزی رسانه ای بود. وقتی طبل جنگ به صدا در آمد «یوناتان فریدلاند» در گاردین نوشت : گرچه خطرات واقعی هستند، اما دلائل خوبی برای مداخله وجود دارد.

مداخله –   واژۀ  منتخب گاردین  واژه ای بود مودبانه و بی خطر ولی معنای واقعی آن برای لیبی عبارت بود از مرگ و ویرانی. بنا بر برخی اطلاعات  ناتو 9700 حمله هوائی به لیبی کرد که بیش از یک سوم آنها حمله به اهداف غیر نظامی بود. راکت هائی مجهز به کلاهک اورانیومی نیز جزو آنها بود. کافیست نگاهی به عکس هائی از ویرانه های مصراته و سرت بیفکنید و  به گورهای دسته جمعی که توسط صلیب سرخ کشف شده است بنگرید. گزارش اونیسف در باره کودکانی که کشته شده اند حکایت از آن دارد که» اکثر آن کودکان کمتر از 10 سال داشتند. نتیجه مستقیم آن این بود که سرت پایتخت داعش در لیبی شد.

اوکرائین  نمونه دیگری از  موفقیت رسانه ایست. روزنامه های لیبرال و وزینی چون نیویورک تایمز، واشنگتن پست، گاردین و تلوزیون های وزینی چون CBSو BBC,NBC,  و CNN  برای آن که تماشاگران آنها یک جنگ  سرد جدید و خطرناک را بپذیرند نقش تعیین کننده ای ایفا کردند.

همه این ها رویدادهای اوکرائین را نادرست، یکجانبه و بعنوان یک عمل خبیثانه روسیه  معرفی کردند، در حالی که    کودتای اوکرائین در سال 2014 در واقع ساخته و پرداخته امریکا، با حمایت آلمان و ناتو بود.

این وارونه کردن واقعیت چنان آشکار است که  ارعاب نظامی روسیه توسط امریکا حتی ارزش گفتن هم ندارد.

اکونومیست می نویسد روس ها دومرتبه می ایند تا ما را ببرند، رهبرشان یک استالین دیگر است، و او را درشکل و شمایل شیطان تصویر می کند.   سرکوب حقیقت در باره اوکرائین یکی از جامع ترین سانسورهائی است که می توانم بیاد آورم.  فاشیست هائی که طرح کودتای کیف را ریختند از همان دست آدم هائی هستند که در سال 1941 از حمله نازی ها به اتحاد شوروی   حمایت کردند. برغم وحشتی که از رشد یهودی ستیزی فاشیستی در اروپا وجود دارد ولی هیچیک از رهبران کشورهای اروپائی نامی از فاشیست های اوکرائین نمی برند – جز  ولادیمیر پوتین، ولی او که به حساب نمی آید.

افزون بر این کسان فراوانی در رسانه های غربی کلی کار کرده اند تا بخشی از مردم اوکرائین را که زبانشان روسی است بعنوان گروهی در  حاشیه   جامعه اوکرائین معرفی کنند که در واقع نه شهروند اوکرائین  بلکه جاسوس مسکو  هستند که  برای  ایجاد فدراسیونی در درون اوکرائین تلاش می ورزند،  گروهی که در برابر   کودتایی که   بیگانگان علیه دولت منتخب آنها بر پا کردند، مقاومت می کنند.

رضایت خاطر نویسندگان دبیرخانه «واشنگتن پست» ازوضعیت کنونی به شادی دیدار دوباره همکلاسی های سابق شبیه است. آنها ها که  امروز در «واشنگتن پست» علیه روسیه  بر طبل   جنگ می کوبند، همان نویسندگان  دروغپردازی هستند که به دروغ ادعا کردند صدام حسین سلاح های کشتار انبوه   در اختیار دارد.

برای اغلب ما کمپین کنونی انتخابات ریاست جمهوری در امریکا یک نمایش محیرالعقول رسانه ایست که در آن دونالد ترامپ دشمن بزرگ است . ولی دلیل نفرت  قدرتمندان امریکائی از ترامپ رفتار و نظرات سرکشانه او نیست، بلکه دلائل دیگری دارد. رفتار غیر قابل پیش بینی ترامپ مانع  از آنست که   دولت نامرئی در واشنگتن بتواند به طراحی کارهای خود در قرن بیست و یکم بپردازد.  صحبت بر سر حفظ  برتری امریکا  و در این رابطه بزانو در آوردن روسیه و در صورت امکان چین است.

مشکل اصلی که میلیتاریست ها ی واشنگتن با ترامپ دارند این است که در لحظاتی  چنین بنظر میرسد که او نمی خواهد با روسیه بجنگد.

  او می گویدنمیخواهد با رئیس جمهور روسیه بجنگد، می خواهد با او صحبت کند. او می گوید می خواهد با رئیس جمهور چین هم گفتگو کند.

ترامپ در نخستین بحث خود با هیلری کلینتون قول داد که اگر چالشی پیش آید او ضربه اول اتمی را نخواهد زد. او گفت :» من قطعن فرمان وارد آوردن نخستین ضربه اتمی را نخواهم داد. بمحض آن که پاسخ اتمی بیاید کارتمام استاین سخن او در اخبار نیامد.

آیا این نظر واقعی اوست؟ کسی چه می داند؟ بسیار پیش می آید که اوحرف خود را هم نقض می کند. اما آنچه روشن است این است که ترامپ   تهدیدی جدی برای وضع موجود   محسوب می گردد. حافظ وضع موجود  تشکیلات بزرگ امنیت ملی امریکاست است، صرفنظر از آن که رئیس جمهور امریکا کیست، این است آن تشکیلاتی که   بر ایالات متحده امریکا مسلط است.  سیا خواستار شکست ترامپ است. پنتاگون خواستار شکست اوست. رسانه ها خواستار شکست او هستند.حتی حزب خودش خواستار شکست اوست. او تهدیدی است برای فرمانروایان جهان – بر خلاف کلینتون که جای هیچ شک وشبهه ای باقی نگذاشت که او حاضر است علیه دو  قدرت اتمی  روسیه و چین دست به جنگ بزند. این کار از او بر می اید. او بارها توانائی خود را در این زمینه ستود. کارنامه او واقعا قابل توجه است. وقتی که سناتور بود از حمام خون در عراق حمایت کرد. وقتی که در انتخابات ریاست جمهوری در  سال 2008 علیه  اوباما  وارد میدان شد، تهدید کرد که ایران را » بکلی از بین خواهد برد». بعنوان وزیر خارجه به ویران کردن لیبی  و هندوراس رای موافق داد و تحریکات تبلیغاتی علیه چین را آغاز کرد.

سپس   روی به سوریه آورد و در سوریه از ایجاد منطقه ممنوع برای پرواز حمایت کرد، که به معنی تحریک مستقیم برای جنگ با روسیه بود. کلینتون می تواند خطرناک ترین رئیس جمهور امریکا گردد که من در زندگی خود دیده ام.

کلینتون بدون داشتن کوچکترین مدرک روسیه را متهم کرد به حمایت از ترامپ و این که  نامه های الکترونیک او را هک کرده است. ایمیل هائی که ویکی لیکس منتشر کرد به ما نشان می دهد که چه تفاوت بزرگی هست میان آنچه او در محافل ثروتمندان و قدرتمندان برزبان می آورد و آنچه در در برابر افکار عمومی می گوید.

به همین دلیل تهدید یولیان آسانژ و ساکت کردن او حائز اهمیت جدی است. آسانژ که ناشر ویکی لیکس است حقیقت را می داند. بگذارید به شما  و همه کسانی که نگران حال او هستند اطمینان بدهم که حال او خوبست و کار ویکی لیکس عالی است.

امروز بزرگترین مارش نیروهای نظامی امریکا پس از جنگ جهانی دوم، در قفقاز و اروپای شرقی در مرزهای روسیه، در آسیا  و در اقیانوس آرام در جریان است که هدف آن چین است.

یادتان باشد   روز 8 نوامبر که سیرک انتخاباتی به پایان می رسد، اگر برنده کلینتون باشد  انبوهی از مفسران بی خبر موفقیت او را بعنوان پیشرفتی بزرگ برای زنان جشن می گیرند ولی کسی از قربانیان کلینتون یاد نخواهد کرد: از زنان سوریه، زنان عراق و زنان لیبی. هیچکس    از تمرین های دفاع غیر نظامی در روسیه یاد نخواهد کرد. هیچکس بیاد «مشعل آزادی » ادوارد برنایز نخواهد افتاد.

سخنگوی مطبوعاتی جورج بوش زمانی       رسانه ها  را»  تدارک گران سهیم در گناه» نامید. کسی که به این شناخت دست یافته یکی از مقامات ارشد دولتی است که دروغ های درد آفرین آن تازه از طریق رسانه ها  آشکار شد.

در سال 1946دادستان دادگاه نورنبرگ( که برای محاکمه سران رژیم نازی بر پا شده بود.م) اظهار داشت: شما قبل از هر تهاجم  بزرگ یک کمپین مطبوعاتی براه میانداختید که میبایست  قربانیان شما را تضعیف و مردم المان را از لحاظ روانی برای حمله اماده سازد. در سیستم تبلیغاتی شما روزنامه ها و رادیو مهم ترین سلاح بودند.

 https://deutsch.rt.com/meinung/42910-instrument-unsichtbaren-regierung-john-pilger/

Die geheime Regierung: John Pilger über Wesen und Funktion der «Lügenpresse»

1- در حاشیه،  برای روشن تر شدن مطلب در تئوری و در عمل این چند سطر روشنگر  را از ویکی پدیای آلمانی ترجمه کردم :  این سخن ادوارد برنایز است: «اگر ما مکانیسم و انگیزه فکر جمعی را بشناسیم این امکان هست که توده مردم را بدون آن که متوجه شوند، آنطور که می خواهیم  کنترل و هدایت کنیم «.

مشکل اساسی  صنایع در سالهای پس از جنگ رکود تقاضا بود. مردم فقط چیزی را می خریدند که به آن نیاز داشتند: اساس تبلیغ برای کالاها معیار های عقلانی بودند مانند مفید بودن کالا  و کیفیت آن. بازار اشباع  و خرید و فروش راکد بود. استراتژی برنایز این شد که:» بایدذهنیت خریداران بالقوه را دگرگون کرد». آنچه که مصرف کننده برنایز می خرد باید معرف شخص  و شخصیت او باشد، بیانگر من کیستم باشد: «خود را بیان کن»  باید   معیار تصمیم گیری برای خرید میشد. تبلیغات پیامی بود خطاب به امیال و آرزوهای غیر عقلانی خریداران».

https://de.wikipedia.org/wiki/Edward_Bernays

 

 

 

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: