خیزش جلیقه زردها علیه » بربریت»
راشا تودی – ترجمه رضا نافعی
باز انتشار بمناسبت تحولات افغانستان
،

نمونه ای از کار های انساندوستانه غربی ها در افریقا
1086
مقاله
پیش از جنگ جهانی اول، قدرت های اروپایی، قاره های دیگر را به این بهانه تسخیر می کردند که می خواهند «بومیان» آنجا را متمدن کنند. امروز نیروهای امپریالیستی و استثمارگرغربی با نقاب «حقوق بشر» به میدان می آیند.
در قرن 19 در کشورهای امپریالیستی اروپائی، در کنار «اربابان استعمارگر» دو پدیده اجتماعی دیگر نیز پدید آمدند که غالبا از درون جنبش کارگری بر می خاستند. یکی از آنها افکار عمومی بود و دیگری یک جنبش اجتماعی که هردو منتقد دولت های استعماری بودند. در نتیجه هوس های استثماری استعمارگران با واکنش این دو پدیده روبرو میشد و کاملا بی پاسخ نمی ماند.
از این رو استعمارگران برای سرپوش گذاشتن بر سودجوئی ها و اهداف ژئوپولیتیک خود، برای دستیابی به قدرت و مشروع جلوه دادن آن دست به ابداع استدلال های بظاهر موجهی می زدند. آنها نمی خواستند یا جرات نداشتند که نیت واقعی خود را علنی سازند، برخلاف آدولف هیتلر که بعد ها در کتاب خود بنام » نبرد من» با صراحت اعلام کرده بود که برای اتحاد جماهیر شوروی و بطور کلی حوزۀ فرهنگ اسلاوی چه در پیش دارد.
نظریه پردازان جهان غرب در عصر استعمار نظریات دروغین، پیچیده و بزرگی را در هم بافتند که هدفش استثمار وحشیانه » بومیان » مستعمرات بود ولی کارها و نظرات خود را چنان به نمایش می گذاشتند که گوئی برنامه هائی هستند مشحون از انسان دوستی ناب و از خود گذشتگی ها و اقدامات بزرگ استعمارگران سفید پوست برای متمدن ساختن جهان بی خبر از تمدن.
در صدر «کتاب جنگل»، نوشته رویارد کیپلینگ، نویسنده انگلیسی، برنامه گونه ای طرح شده بود با این دعوی که سفید پوستان مسئولیتی سنگین و وظیفه ای تاریخی بر دوش دارند که عبارتست از انتقال تمدن به تمام نقاط جهان .
بر اساس این دعوی، امپریالیست ها در اندک موسسات فرهنگی که برای تربیت مدیران دستگاه استعماری خود ساخته بودند – به چند بومی گزیده نیز اموزش میدادند. این کار با دو هدف صورت می گرفت، که یکی افزودن بر افراد آموزش یافته برای انجام برنامه های مورد نیاز بود، هدف دگر جنبه تبلیغاتی آن بود برای نمایش باصطلاح حسن نیت استعمارگران. آنها از جمله به راه آهنی اشاره می کردند که کشیده بودند، که در واقع از یک سو، وسیله ای بود برای انتقال سریع مواد معدنی و از سوی دیگر، می توانست در صورت ضرورت، نیروهای نظامی را سریعا از منطقه ای به منطقه دیگر منتقل سازد.
این ها نمونه هائی بودند که استعمارگران برای نشان دادن موفقیت ماموریت خود، یعنی گسترش تمدن به جهان مطرح می ساختند یا دست کم برای آن که نشانداده باشند چقدر در این راه تلاش می ورزند.
پس از ارائه این نمونه ها دست کم احساس راحتی وجدان می کردند که گرچه میلیون ها افریقائی و آسیائی را بیرحمانه، گاه تا مرز مرگ، برای افزودن بر سود خود زیر فشار قرار میدهند،- که البته کاری است کثیف و دور از انصاف – ، اما کار خوب هم کرده اند.
ولی در منابع تاریخی سندی دیده نمی شود که بیانگر نظر ساکنان مستعمرات درباره «ماموریت تمدن گستران» باشد. بعنوان مثال در باره فرمان امپریالیست انسان دوستی چون لئوپولد دوم، پادشاه بلژیک. او فرمان داده بود وقتی رعیت های محبوبش در کنگو، هنگام کار اجباری، به حد کافی سرعت به خرج ندهند، دستشان را قطع کنند.
البته در آن زمان نیزهمه از این معیار دوگانه اخلاقی تبعیت نمی کردند. بعنوان مثال «مارک تواین» نویسنده امریکائی که شهرت جهانی دارد رساله ای طنز آمیز نوشت و در آن بدون ملاحظه امپریالیسم را رسوا کرد.
حتی امروز هم کشورهای مقتدر جهان جرئت نمی کنند پروژه های اقتصادی خود و پروژه هایی را که پایه و مبنای قدرت آنها را آشکار سازد علنا اعلام کنند.
آنها نمی گویند، دست کم رسما اعلام نمی کنند که: «آلمان می خواهد بدون مانع به بازار جهانی راه داشته باشد و حاضر است برای رسیدن به این هدف نیروی نظامی بکار بندد.»
کسی که بدون رعایت باریک اندیشی لازم، مانند «هورست کوهلر»، رئیس جمهور اسبق آلمان، رسما و علنا چنین اظهار نظری بکند، باید بلافاصله صحنه مسئولیت را ترک کند، که کرد (31.05.2010).
بجای آن سخن عریان که او گفت، بعدا چیزی ارائه شد تقریبا با این مضمون که: «ما در افغانستان هستیم، چون آنجا چاه می کنیم، چون می خواهیم مدارس دخترانه بنا کنیم، و از حقوق زنان و دگرباشان دفاع کنیم!» و کدام راه بهتر است؟ اهمیت حقوق زنان و دگرباشان را روشن ساختن یا بر عروسی های افغانی ها بمب افکندن؟ که یک شوک تراپی است که تا دیرزمانی در خاطره ها خواهد ماند و بسیاری از خانواده ها از آن یاد خواهند کرد!
آیا احتمالا چنین نیست که چالش بر سر اوکرائین در واقع تجاوز روشن غرب علیه روسیه است که با پرداخت هزینه ای سنگین دنبال می شود؟
اصلا و ابدا! البته که این طور نیست! و هیچ ارتباطی هم با آن نقشه صد ساله برای آلمان ندارد، که برای دستیابی به منطقه اقتصادی اویرواسیا، باید نخست آلمان را در اختیار داشت. با استراتژی امریکا هم ارتباطی ندارد که طبق توصیه زبیگنیو بریژینسکی، برای رسیدن به آن هدف باید روسیه را از اروپا جدا کرد.
نه نه: هدف واقعی انساندوستان عزیز و از خود گذشته در پنتاگون و دفتر صدارت عظما نجات دموکراسی در اوکرائین است. همان دموکراسی که از ده نفر اوکرائینی نه نفرشان آرزو می کنند که آن سلطان شوکولاتی که با حمایت غرب بر آنها تحمیل شد، هرچه زودتر از تخت بزیر کشند. آن هم چه دموکراسی » زنده » ای که در آن، حقوق بشر اولیگارشهای تبهکار، ترجیح میدهد روزنامه نگاران نامطلوب، و صدای های منتقد را نه تنها خاموش سازد بلکه بکلی از میان بردارد و این شیوه را به قانون اساسی کشور تبدیل کند. یک جامعه لیبرال، غیر نظامی و هماهنگ با اتحادیه اروپا که در آن هرکس خواستار صلح با استان های از خط خارج شده شرق اوکرائین گردد و خواستار روابط حسن همجواری با روسیه شود بصورت کاملا دموکراتیک بدست گروههای نازیهای نو سپرده شود تا آنها حسابی حالش را بگیرند واو رابقتل برسانند.
واقعیت این است که امروز نیز چون صد سال پیش حیله های شناخته شده امپریالیسم با مقاومت روبرو می شود. خلقهای اروپا احساس می کنند که انجام ماموریت های مهلک در خارج از کشور و » بازی» های ژئوپولیتیک قدرت های غربی بسود آنها نیست، بلکه برعکس می تواند به بدترشدن وضع زندگی آنها بیانجامد.
خیزش جلیقه زردها در فرانسه همین را نشان می دهد. روزی که در آن اعتراضات اجتماعی استثمار شدگان به اعتراض علیه بربریت امپریالیستی تبدیل شود، پیوسته نزدیکتر می شود.