باز آمدن نوروز دیرین سال را به خوانندگان گرامی آینده ما و هممیهنان گرامی شادباش میگوییم

سقوط سیاست و سیاستمداران در آلمان!




راشا تودی ترجمه- رضا نافعی
   من بعنوان روزنامه نگار و مترجمی که سالها در رادیو دویچه وله کار کرده ام، در این روزها، وقتی ترجمه های خود را روی وبلاگ «آینده ما» مرور می کنم حیرت زده می شوم از سیاستی که امروز دولت آلمان در جهان دنبال می کند. از جمله در ارتباط با جنگ اوکراین. برای آن که با نگرانی و حیرت من بیشتر آشنا شوید، این اظهار نظر خانم مرکل صدراعظم سابق آلمان در باره جنگ سوریه که مربوط به حدود 8 سال پیش است را با هم مرور کنیم: صدراعظم مرکل روز چهارشنبه طی گفتگو با نمایندگان مجلس آلمان اذعان کرد که «همزمان با پیشرفت مبارزه با داعش، جنگ داخلی سوریه و مبارزه با تروریسم اسلامی تبدیل به چالشی منطقه ای با ابعادی عظیم شده است. بیش از هفت سال از جنگی که دامنگیر سوریه شده میگذرد، این جنگ بدون روسیه، ترکیه و ایران، عربستان سعودی، اردن و در واقع اروپا پایان نمی پذیرد، درحالیکه ما در سوریه به یک راه حل سیاسی نیاز داریم. اروپا تا کنون به اندازه کافی برای حل وفصل مناقشات کمک نکرده است. آنچه میگویم متضمن انتقاد از خود نیز هست.»  این سخنان را پرتال مجله «فوکوس» از قول صدراعظم مرکل نقل کرده است. آنچه جلب توجه می کرد این بود که مرکل  در همایش ارتش آلمان  که روز دوشنبه بر پا شده بود، برخلاف گذشته لحنی دیگر اختیار کرد. صدراعظم جنگ سوریه را با جنگ سی ساله، مقایسه کرد جنگی که از 1618 تا 1648 بطول انجامید و یکی از طولانی ترین و ویرانگر ترین چالش ها در اروپای مرکزی بود. مرکل گفت در آنزمان نیز آنها که در جنگ دخیل بودند نتوانستند «طی دو ماه» گفتگو به قرارداد صلح دست یابند و از تمام کشورهای ذی دخل در چالش دعوت کرد که در ارتباط با استقرار صلح در سوریه شکیبا باشند. او گفت در طی جنگ سی ساله در قرن هفدهم  نیز کسانی بودند که «هیچگاه با هم سخن نگفتند حتی هنگامی که مذاکرات صلح در شهر مونستر در جریان بود». «نیکلاس آ هارس» کارشناس خاورنزدیک از سازمان امریکائی «مرکز جدید برای امنیت امریکا» ((CNAS مستقر در واشنگتن گفت بی تردید  تشابهاتی میان  دو چالش وجود دارد. او گفت: بارزترین تشابه بین دو چالش حضور قدرت بزرگ های خارجی در آنست، که بازیگران حوادث محلی هستند. عنصر مشابه دیگر تغییرات جمعیتی است که نظم موجود در منطقه را بصورتی که قبل از جنگ بوده تغییر می دهد. تاکید هراس بر این است که تغییرات در سوریه نهایتا بر دیگر مناطق نیز تاثیر می بخشند: تغییراتی که در سوریه روی می دهد نقشه «لوانته» را بگونه ای شبیه به جنگ سی ساله  تغییر می دهد. مخالفت با تقسیم سوریه   بیانیه مرکل که روز چهارشنبه ارائه شد در زمانی مطرح می گردد که روسیه، ایران و ترکیه برای استقرار صلح  دائمی در سوریه با یکدیگر همکاری می کنند. در اوائل ماه آوریل رهبران سه کشور در آنکارا، پایتخت ترکیه گرد هم آمدند و تاکید کردند که تمام برنامه های جدائی طلبانه را که هدفش تضعیف حاکمیت و تمامیت ارضی سوریه  باشد و همچنین امنیت ملی کشورهای همسایه را با خطر مواجه سازند، رد می کنند. در روز سه شنبه، خبرگزاری دولتی ایران، فارس، از پایگاه هوایی روسیه در استان لاذقیه، که به نام Hmeimim شناخته می شود، در بیانیه ای اعلام کرد که امریکا افراد باصطلاح «ارتش دموکرات سوریه» را که نیروهای هوادار امریکا هستند، برای کمک به داعش اعزام می دارد. پایگاه هوائی روسیه درحمیم روز دوشنبه اعلام کرد بر اساس گزارش های میدانی که دریافت کرده، واشنگتن بطور غیر مستقیم تروریست های داعش را پشتیبانی و تجهیز می کند. در اتحادیه اروپا نیز خواستاران عادی شدن وضع فزونی می یابند درماه فوریه همایش بزرگ گفتگوی ملی سوریه با حضور بیش از 1500 نماینده از گروههای اجتماعی مختلف این کشور درسوچی، شهر آب های گرم در روسیه برپا شد. این همایش سنگپایه کار برای آفرینش قانون اساسی تازه سوریه  و گفتگو در باره روند آشتی در سوریه را بنیاد نهاد. برغم تحریم هایی که در بحران اوکرائین، اتحادیه اروپا و امریکا علیه روسیه وضع کردند، برخی از مقامات برجسته آلمانی، برای آن که بتوان به مسائل بین المللی پرداخت، خواستار بهبود روابط با روسیه شده اند. هایکو ماس وزیر خارجه جدید آلمان در ماه آوریل گفت «ما برای حل چالش های منطقه، برای خلع سلاح، یعنی مهمترین ستون «مولتی لاترالیسم» ( نظام اقتصادی جهانی چند جانبه با بازار های باز جهانی- م) به روسیه نیاز داریم. او بر سخنانش چنین افزود: از این رو ما برای گفتگو آماده هستیم و اگر روسیه بخواهد می کوشیم تا اعتماد به روسیه را اندک اندک باز سازیم!
سقوط سیاست و سیاستمداران در آلمان!


راشا تودی ترجمه- رضا نافعی
   من بعنوان روزنامه نگار و مترجمی که سالها در رادیو دویچه وله کار کرده ام، در این روزها، وقتی ترجمه های خود را روی وبلاگ «آینده ما» مرور می کنم حیرت زده می شوم از سیاستی که امروز دولت آلمان در جهان دنبال می کند. از جمله در ارتباط با جنگ اوکراین. برای آن که با نگرانی و حیرت من بیشتر آشنا شوید، این اظهار نظر خانم مرکل صدراعظم سابق آلمان در باره جنگ سوریه که مربوط به حدود 8 سال پیش است را با هم مرور کنیم:
صدراعظم مرکل روز چهارشنبه طی گفتگو با نمایندگان مجلس آلمان اذعان کرد که «همزمان با پیشرفت مبارزه با داعش، جنگ داخلی سوریه و مبارزه با تروریسم اسلامی تبدیل به چالشی منطقه ای با ابعادی عظیم شده است. بیش از هفت سال از جنگی که دامنگیر سوریه شده میگذرد، این جنگ بدون روسیه، ترکیه و ایران، عربستان سعودی، اردن و در واقع اروپا پایان نمی پذیرد، درحالیکه ما در سوریه به یک راه حل سیاسی نیاز داریم. اروپا تا کنون به اندازه کافی برای حل وفصل مناقشات کمک نکرده است. آنچه میگویم متضمن انتقاد از خود نیز هست.»  این سخنان را پرتال مجله «فوکوس» از قول صدراعظم مرکل نقل کرده است. آنچه جلب توجه می کرد این بود که مرکل  در همایش ارتش آلمان  که روز دوشنبه بر پا شده بود، برخلاف گذشته لحنی دیگر اختیار کرد. صدراعظم جنگ سوریه را با جنگ سی ساله، مقایسه کرد جنگی که از 1618 تا 1648 بطول انجامید و یکی از طولانی ترین و ویرانگر ترین چالش ها در اروپای مرکزی بود. مرکل گفت در آنزمان نیز آنها که در جنگ دخیل بودند نتوانستند «طی دو ماه» گفتگو به قرارداد صلح دست یابند و از تمام کشورهای ذی دخل در چالش دعوت کرد که در ارتباط با استقرار صلح در سوریه شکیبا باشند. او گفت در طی جنگ سی ساله در قرن هفدهم  نیز کسانی بودند که «هیچگاه با هم سخن نگفتند حتی هنگامی که مذاکرات صلح در شهر مونستر در جریان بود». «نیکلاس آ هارس» کارشناس خاورنزدیک از سازمان امریکائی «مرکز جدید برای امنیت امریکا» ((CNAS مستقر در واشنگتن گفت بی تردید  تشابهاتی میان  دو چالش وجود دارد. او گفت: بارزترین تشابه بین دو چالش حضور قدرت بزرگ های خارجی در آنست، که بازیگران حوادث محلی هستند. عنصر مشابه دیگر تغییرات جمعیتی است که نظم موجود در منطقه را بصورتی که قبل از جنگ بوده تغییر می دهد. تاکید هراس بر این است که تغییرات در سوریه نهایتا بر دیگر مناطق نیز تاثیر می بخشند: تغییراتی که در سوریه روی می دهد نقشه «لوانته» را بگونه ای شبیه به جنگ سی ساله  تغییر می دهد. مخالفت با تقسیم سوریه   بیانیه مرکل که روز چهارشنبه ارائه شد در زمانی مطرح می گردد که روسیه، ایران و ترکیه برای استقرار صلح  دائمی در سوریه با یکدیگر همکاری می کنند. در اوائل ماه آوریل رهبران سه کشور در آنکارا، پایتخت ترکیه گرد هم آمدند و تاکید کردند که تمام برنامه های جدائی طلبانه را که هدفش تضعیف حاکمیت و تمامیت ارضی سوریه  باشد و همچنین امنیت ملی کشورهای همسایه را با خطر مواجه سازند، رد می کنند. در روز سه شنبه، خبرگزاری دولتی ایران، فارس، از پایگاه هوایی روسیه در استان لاذقیه، که به نام Hmeimim شناخته می شود، در بیانیه ای اعلام کرد که امریکا افراد باصطلاح «ارتش دموکرات سوریه» را که نیروهای هوادار امریکا هستند، برای کمک به داعش اعزام می دارد. پایگاه هوائی روسیه درحمیم روز دوشنبه اعلام کرد بر اساس گزارش های میدانی که دریافت کرده، واشنگتن بطور غیر مستقیم تروریست های داعش را پشتیبانی و تجهیز می کند. در اتحادیه اروپا نیز خواستاران عادی شدن وضع فزونی می یابند درماه فوریه همایش بزرگ گفتگوی ملی سوریه با حضور بیش از 1500 نماینده از گروههای اجتماعی مختلف این کشور درسوچی، شهر آب های گرم در روسیه برپا شد. این همایش سنگپایه کار برای آفرینش قانون اساسی تازه سوریه  و گفتگو در باره روند آشتی در سوریه را بنیاد نهاد. برغم تحریم هایی که در بحران اوکرائین، اتحادیه اروپا و امریکا علیه روسیه وضع کردند، برخی از مقامات برجسته آلمانی، برای آن که بتوان به مسائل بین المللی پرداخت، خواستار بهبود روابط با روسیه شده اند. هایکو ماس وزیر خارجه جدید آلمان در ماه آوریل گفت «ما برای حل چالش های منطقه، برای خلع سلاح، یعنی مهمترین ستون «مولتی لاترالیسم» ( نظام اقتصادی جهانی چند جانبه با بازار های باز جهانی- م) به روسیه نیاز داریم. او بر سخنانش چنین افزود: از این رو ما برای گفتگو آماده هستیم و اگر روسیه بخواهد می کوشیم تا اعتماد به روسیه را اندک اندک باز سازیم!
«پوتین» جنگ نمی خواست جنگ به روسیه تحمیل شد

راشا تودی- ترجمه رضا نافعی



آمار سایت تا کنون
4-844-583
   این روزها، فرصتی نا خواسته چون مهمانی نا خواسته به سراغم آمده که با استفاده از آن، مجموعه ترجمه هائی را مرور می کنم که در سالهای گذشته در وبلاگ خودم منتشر کردم. گاه به مقالاتی در میان این ترجمه ها برخورد می کنم که برای خودم هم تا حد مرور دوباره آنها جذاب است. قصد دارم برخی از آنها را ویراستاری دوباره کرده و منتشر کنم. از جمله این مقاله بسیار جالب که آنرا از «راشا تودی» در سال 1396 ترجمه کردم. هنوز آتش جنگ در اوکراین برنخاسته بود اما زمینه های آن کاملا در این مقاله مشهود بود و غرب اگر می خواست جلوی آن را بگیرد، همان زمان باید به نکاتی که دراین مقاله به آنها اشاره شده توجه می کرد. آنچه دراین مقاله می خوانید عملا کارپایه پوتین و انگیزه روسیه با ورود نظامی به اوکراین شد. با هم بخوانیم:   ولادیمیر پوتین برای نخبگان غرب تبدیل به معما شده است. معمایی که  برای آن پاسخی نمی یابند این است که چرا: برغم تمام تلاش هائی که برای ابلیس جلوه دادن او صورت می گیرد،  در داخل و خارج تا این حد مورد ستایش قرار می گیرد؟ در حالی که اگر خوب به سخنان او توجه کنند در خواهند یافت که  او در پی دست یافتن به چیست: به حق حاکمیت و واقعگرائی. می گویند او پوپولیست است، عمل گراست، اقتدار گراست، مُدَبِری است هوشمند – با این که او از سالها پیش در عرصه سیاسی روسیه در راس قرار گرفته، ناظران غربی هنوز هم  از خود می پرسند چیستند آن انگیزه های واقعی که محرک  ولادیمیر پوتین، برای دست  یازیدن به کارهائی است که به انجام آنها دست میزند. در واقع تصمیمات کرملین متکی بر یک سلسله اعتقاداتی است که بیان شده اند.  برای نمونه  چشم اندازفشرده ای از این اعتقادات را عرضه  میداریم:   درباره ایالات متحده امریکا ایالات متحده امریکا. احتمالا یگانه ابر قدرتی است که امروز در صحنه است.  آنچه ما به آن نیاز نداریم  این است:  در امور داخلی ما دخالت نکنند، به ما نگویند که ما چگونه باید زندگی کنیم و مانع آن نگردد که اروپائی ها روابط خود را با ما گسترش دهند. در باره ادعای دخالت روسیه در امور کشورها آیا تبلیغات دائمی امریکا  و تامین مستقیم هزینه سازمانهای غیر دولتی US-NGOs دخالت نیست که هر سال ادامه دارد؟  نقشه کره زمین را در مقابل خود قرار دهید  و انگشت خود را بطور تصادفی  بر یک نقطه آن بگذارید – من به شما اطمینان می دهم که  آنجا جائی است که امریکا در آنجا علائقی دارد و در امور آن دخالت می کند. امریکائی های ایالات متحده چه می خواهند؟ این را می خواهند که همه در برابر شان سر تعظیم فرو آورند؟ ما نظر مستقل خود را داریم و آن را نیز با صراحت بیان می کنیم. و به این یا آن شکل از عملیات خرابکارانه مخفی هم متوسل نمی شویم . در باره اروپا ایا این برای کشورهای اروپائی مفید است که صاف و ساده در خدمت  اهداف  خارجی و حتی اهداف داخلی امریکا قرار گیرند؟ من مطمئن نیستم که این برای آنها فایده ای خواهد داشت. آیا  این است هدف یک سیاست جدی؟ و آیا این آن نقشی است که باید کشورهائی که میخواهند خود را قدرت بزرگ هم بنامند بازی کنند؟ در باره بحران استقلال کاتالونیا زمانی بود که اتحادیه اروپا از فروپاشی یک سلسله از کشورهای اروپائی شاد بود و زحمتی هم برای پنهان کردن این شادی به خود نمی داد. چرا میبایستی این کشورهای عضو اتحادیه اروپا  بدون تعقل و بدون قید وشرط – بخاطر منافعی زود گذر و برای جلب رضایت «برادر بزرگ» در واشنگتن – از تجزیه کوزوو حمایت کنند و دست به تحریک روند های مشابه در قاره اروپا و جاهای دیگر بزنند. در باره ناتو   دیگر نه اتحاد شوروی وجود دارد و نه بلوک شرق. بنظر من ناتو برای توجیه موجودیت خود نیاز به یک دشمن خارجی جدید دارد. بنا بر این در جائی که دشمنی وجود ندارد پیوسته در جستجوی (دشمنی) تازه است و دست به تحریک می زند. امروز ناتو ابزاری است  در خدمت  سیاست خارجی امریکا.  آنها که در ناتو هستند شریک و همکار نیستند سر سپرده اند.  درباره خاور نزدیک برای استقرار نظمی نوین در منطقه و تحمیل مدلی از خارج بر آن، تلاشی صورت گرفت،  یا برای تغییر رژیم در آن و یا بکار بردن خشونت مستقیم در آن. برخی از همکاران ما بجای مبارزه با افراطی گری، بجای پیوستن به آنها که با افراطی گری مبارزه می کنند، می خواهند هرج و مرج  در منطقه دائمی شود. درباره کره شمالی مسلم است که ما آزمایش های اتمی کره شمالی را تائید نمی کنیم. ولی برای حل این مسئله شما باید خواستار گفت و گو باشید و در صدد بر نیائید کره شمالی را با تهدید های نظامی بمباران کنید  و یا روی به دشنام گوئی علنی و توهین متقابل آورید. چه شما رژیم پیونگ یانگ رابپسندد، چه از آن نفرت داشته باشد: شما باید درک کنید که جمهوری توده ای کره یک کشورمستقل است. درباره ساقط کردن ویکتور یانوکوویچ در اوکرائین آنچه در کیف رخ داد یک قیام مسلح و غیر قانونی بود – کودتا بود. هیچکس منکر این نیست. پرسش این است: چرا باید این کار صورت می گرفت؟ یانوکوویچ قدرت را تسلیم کرده بود و بخت انتخاب شدن دوباره را نیز نداشت. چرا این کشور را باید دچار هرج و مرج کرد؟ برای نشان دادن قدرت؟ این تصمیمی بود ابلهانه و نتایج معکوس داشت. بنظر من این عملیات بودند که وضع را در شرق این کشور بی ثبات کردند. درباره دولت ها در کیف   خلقهای روسیه و اوکرائین علائق یکسانی دارند. آنچه میان آنها یکسان نیست اهداف دولت اوکرائین و نخبگان است. آنها فقط یک کالا برای مصرف بین المللی دارند که عبارت است از روس هراسی  و سیاست جدا سازی دو کشور از یکدیگر. برخی ها در غرب  متعقدند که این دو کشور هیچگاه نباید با یکدیگر متحد شوند، اوکرائین موفق به صدور این فکر شده است. در باره نظام سیاسی در روسیه سلطنت میراثی بود که از امپراتوری روسیه به دوران شوروی منتقل شد، گرچه تابلو ساختمان تغییر کرد. در آغاز دهه 1990 حوادثی در روسیه رخ داد که سنگپایه ای برای مرحله تازه ای از تاریخ روسیه شدند. مطمئننا می توانید تصور کنید که ما نمی توانیم فورا به مدل دولتی و ساختاری مشابه   ایالات متحده امریکا، آلمان یا فرانسه  دست یابیم. اما جامعه نیز چون هر ارگانیسم زنده دیگر باید گام به گام به آرامی توسعه یابد. این فرایند طبیعی توسعه است. در باره نقش روسیه در جهان  روسیه کشوری است با هزار سال سابقه که تقریبا همیشه از امتیاز سیاست خارجی مستقل برخور دار بوده است. ما به این سنت وفادار می مانیم. در عین حال آگاه هستیم که جهان تغییر کرده است و درکی واقعی از فرصت ها و پتانسیل های خودمان داریم. ما می خواهیم با همکاران مسئول و مستقل تعامل کنیم تا یک نظم جهانی دموکراتیک ایجاد کنیم که امنیت و رفاه را نه تنها برای اندک شماری چند بلکه برای همگان فراهم سازد! https://deutsch.rt.com/international/61133-wie-putin-welt-sieht-elf-zitate  

آمادگی های

نظامی- جنگی

ژاپن علیه چین!

رضا نافعی

آمار سایت تا کنون

4،842،246

دولت ژاپن 2 درصد از تولید ناخالص ملی خود را صرف بودجه نظامی کرده است. این تصمیم ژاپنی‌ها به صورت مستقیم اثرات مهمی بر تعاملات نظامی و معادله قدرت در شرق آسیا و منطقه اقیانوسیه خواهد داشت و به همین دلیل در طول این چند روز رسانه‌های مختلف در سطح جهان به این مساله مهم و راهبردی اشاره کرده و آن را به عنوان یک گام بی‌سابقه در حوزه میزان قدرت ارزیابی کرده‌اند. آنچه در ادامه می‌خوانید، بخشی از برنامه ژاپن برای گسترش توانمندی‌های نظامی خود است که این کشور را عملا به یک قدرت نظامی تبدیل می‌کند. هزینه سالانه دفاعی ژاپن معادل ۸۰ میلیارد دلار خواهد شد. این میزان بودجه دفاعی، ژاپن را به دارنده سومین بودجه نظامی بزرگ جهان بعد از آمریکا و چین تبدیل خواهد کرد.

توکیو در این چارچوب قصد دارد موشک‌های دوربُرد که توانایی رسیدن به خاک چین را دارند، به دست آورد. ژاپن همچنین در این راستا قصد دارد تا اوایل سال ۲۰۲۶، حدود ۳۷ میلیارد دلار برای تولید و یا خرید موشک‌ از دیگر کشورها، از جمله موشک «تام هاوک» ساخت شرکت «لاکهید مارتین» آمریکا و موشک‌های هوا به سطح هزینه کند. چنین برنامه‌ای برای اولین بار از زمان جنگ جهانی دوم به بعد، به ژاپن این امکان را می‌دهد تبدیل به تهدیدی موشکی برای همسایگانش شود. این برنامه بلندمدت همچنین به ژاپن قابلیت ضربه زدن به اهداف مورد نظر در کره شمالی و چین را نیز خواهد داد. بار دیگر باید به یاد آورد که ژاپن یکی از طرفین جنگ دوم جهانی و عملا متحد آلمان هیتلری بود.

این طرح، بزرگ‌ ترین تغییر سیاسی و دفاعی در ژاپن به حساب می‌آید. تغییری که سیاست بی طرفی ژاپن را که از بعد از جنگ دوم آن را پذیرفت تغییر می‌دهد.

چین در واکنش به این برنامه ژاپن گفته است چنین طرحی روابط دوجانبه بین پکن و توکیو را تضعیف می‌کند. چین همچنین در پاسخ به طرح امنیت ملی جدید ژاپن، ناوگان دریایی خود را از طریق تنگه‌های نزدیک ژاپن، به غرب اقیانوس آرام اعزام کرده است.

ژاپن مدعی است که بدنبال سیاست بازدارندگی است. نخست وزیر ژاپن، در یک کنفرانس خبری گفت: «این راهبرد جدید تحول بزرگی در سیاست امنیتی ما پس از جنگ جهانی دوم است. طرح‌های موشکی و گام‌های دیگر در این راهبرد به متجاوزان بالقوه‌ای مانند چین، کره شمالی و روسیه هشدار خواهد داد که حمله به ژاپن خیلی پرهزینه خواهد بود.»

حتی همین سخنان نخست وزیر ژاپن نشان میدهد که توکیو دیگر در بیان نظرات جنگی خود در مورد پکن خویشتندار نیست. ژاپن فهرستی طولانی از شکایات مربوط به رفتار پکن، از جمله تحرکات چین و روسیه در نزدیکی برخی جزایر تحت کنترل ژاپن فراهم کرده است .

در پی بحث‌های مفصل در درون حزب حاکم در ژاپن در مورد اینکه آیا چین را یک «تهدید» بخوانند یا نه، توکیو تصمیم گرفت تا چین را «بزرگ‌ترین چالش راهبردی» خود بداند. این لحن ژاپن به راهبرد نظامی واشنگتن شباهت بسیار دارد. امریکا نیز چین را یک تهدید مشترک برای آمریکا و متحدش «ژاپن» معرفی می کند.

در سال‌های اخیر، پکن با سرعت در حال توسعه نیروهای مسلح خود بوده است. کنگره اخیر حزب کمونیست این کشور تصمیم گرفت که تا سال ۲۰۳۵، نیروهای مسلح چین مدرن شوند. همچنین، چین اخیرا با بکارگیری یک ناو هواپیمابر جدید این توانایی‌ها را به نمایش گذاشت.

بدین ترتیب، بسیاری از تحلیلگران غربی بر این باورند که تغییر عمیقی در توازن قدرت نظامی جهانی در حال شکل‌گیری است.

از سال ۲۰۰۹، زمانی که چین شروع به توسعه زیرساخت‌های نظامی در دریای چین جنوبی کرد، ارتش آزادی‌بخش خلق چین از توانایی‌های نظامی بسیار بیشتری در دریای چین جنوبی برخوردار شده است. این واقعیت واضح است که هیچ کشوری در این منطقه، حتی ژاپن، قادر به رقابت با این قابلیت‌های چین نیست. چین دستکم سه جزیره مصنوعی را که در دریای چین جنوبی ساخته بود، به طور کامل نظامی کرده است. فعالیت‌های نظامی پکن، بزرگ‌ترین ساخت و ساز نظامی پس از جنگ جهانی دوم در این منطقه است.

از طرف دیگر، به گزارش رویترز، روسیه، همسایه دیگر ژاپن، در حال افزایش حضور نظامی خود در مرزهای شرقی این کشور و در نزدیکی مرز چین و ژاپن است. سرگئی شویگو، وزیر دفاع روسیه، گفته است که نیروهای نظامی کمکی روسیه به ‌دلیل «تنش‌های راهبردی در شرق» به این منطقه اعزام شده‌اند. فراموش نکنیم تنش‌های تاریخی بین روسیه و ژاپن بر سر جزایر «کوریل» را.

در سال‌های اخیر، تنش‌ها در اطراف آب‌های ژاپن رو به افزایش بوده است. ژاپن همسایه کره شمالی، چین و روسیه است و هر سه کشور دارای زرادخانه اتمی اند.

ژاپن در حال حاضر، به متحدان نظامی خود، بویژه آمریکا، انگلیس، آلمان، استرالیا و فرانسه متکی است. ژاپن همچنین، پایگاه بزرگ‌ترین حضور نظامی آمریکا در جهان است. در واقع بدون ژاپن آمریکا در منطقه آسیا- پاسیفیک نفوذ خود را از دست می‌دهد.

صف آرائی های نظامی در شرق آسیا بیش از آنکه مبتنی بر خواست مردم کشورهای این منطقه باشد، ناشی از حضور تنش‌آفرین امریکا و دیگر کشورهای عضو ناتو در این منطقه است. از جمله دخالت در امور داخلی تایوان با هدف جدا کردن آن از چین و تبدیل کردن آن به پایگاه اتمی امریکا و یا محاصره تحریمی کره شمالی و آماده شدن برای حمله اتمی به این کشور.

فریبکاران جهانی پشت ارزش هایشان

هینترگروند (پس زمینه) نشریه چپ آلمانی
ترجمه- رضا نافعی  
   این نوشتار تحلیلی مقاله ایست تحقیقی و مستند که اطلاعاتی گسترده برای شناخت بسیاری از مسائل پیچیده سیاسی – اقتصادی  جهان امروز در اختیار خواننده  قرار می دهد. گرچه مقاله اندکی مفصل است اما خواندنش بسیاری از حقایق را آشکار می کند.   در جنگ جهانی دوم ایالات متحده آمریکا نفوذ اقتصادی، نظامی و سیاسی خود را در اروپای غربی عمیق تر کرد. و پس از جنگ بازیگران و همدستان  محور فاشیستی در  آلمان، اروپای غربی و آسیا را نجات داد و آنها را در برای مبارزه با سوسیالیسم  یکدست integrate  کرد و مسیر را برای رسیدن به  وحدت اروپا مشخص ساخت. «جنگ سرد» در اروپا در عین حال همراه بود با جنگ های داغ در سراسر جهان. امروز قدرت یکدست سرمایه جهانی که بر اساس سلسله مراتب سازمان یافته تحت رهبری آمریکا در کار غارت اقتصاد های خودی و غیرخودی است، و می کوشد تا «بقیه جهان» را که بصورت های گوناگون مقاومت می کنند نیز به چنگ آورد.(1)   جنگ جهانی دوم و صعود آمریکا ایالات متحده آمریکا تا آنجا که توانست  ورود خود را به جنگ به تعویق انداخت و تا جائی که ممکن بود به معاملات خود با دو طرف ادامه داد.(2) بانک های وال استریت، که در سالهای دهه 1920 اعتبارات وسیعی در اختیار امپراتوری آلمان گذاشته بودند (نقشه داوس 1924، یانگ پلان 1929) نخست سررسید پرداخت ها را تمدید کردند و بعد مابقی بدهی ها را به رژیم نازی بخشیدند.  شرائط فعالیت در آلمانی که فاقد اتحادیه کارگری شده و اقتصاد آن طبق اصول هیتلر سازمان یافته بود برای بیست کنسرن بزرگ آمریکائی شرائطی ایده آل بود، مثلا برای IBM,General Motors( Opel), Ford; General Elektric, Westinghause, EastmaKodak, Goodrich, Du Pont, Union Carbide. اینها خیلی با علاقه از کارگران اسیری  که سازمان اس اس آلمان هیتلری در اختیار آنها می گذاشت بهره  می بردند. بدون تولیدات نفتی استاندارد اویل (بعدا  اسو، اکسون) ارتش هیتلر قادر نبود در سراسر اروپا، شمال آفریقا و علیه اتحاد شوروی دست به جنگی بزند که نیاز به مواد سوختی فراوان داشت. جنگ های برق آسای هیتلر – مثلا نقشه حمل ونقل در اروپای اشغال شده – و دستگیری یهودیان بدون تکنولوژی اطلاعاتی ITT  و   IBM امکان پذیر نبود .(3) کارخانه های فورد و جنرال موتورز موتورهای مورد نیاز و کامیون برای جنگ در روسیه تولید میکردند.    Bank for International Settelments(BIS)  در بازل ( سوئیس)  به مدیریت    Thomas Mc Kittrick  بانکدار وال استریت  برای رایش سوم  ارز تهیه می کرد که  برای جنگ  اهمیت تعیین کننده دارد ، از جمله با شست وشوی  طلاهائی که  ارتش آلمان  از گاو صندوق های بانک های کشورهای اشغال شده  به غارت می برد.(4) از سال 1941  سیاست ایالات متحده آمریکا، که کالاهای با اهمیت برای جنگ به انگلستان و اتحاد شوروی می فروخت، طبق شعار سناتور هاری ترومن که از 1945رئیس جمهور آمریکا شد، این بود که: ما نخست به هر دو  طرف جنس می فروشیم، و می گذاریم تا آنجا که ممکن است یکدیگر را بکشند، بعد ما بمیدان می آئیم . به ابتکار آمریکا در سال 1944 صندوق جهانی پول و بانک جهانی تاسیس گشتند که  تبدیل به نظام مالی سازمان ملل شدند: نخست با دادن اعتبار هائی برای خرید از کنسرن های آمریکائی و بعد هم برای موسسات اقتصادی کشورهای دوست. آمریکا با بکار بستن این شیوه نخست کشورهای «توسعه نیافته» و بعد حتی کشورهای «توسعه یافته» را وابسته ساخت و بعد مجبور به پیروی از سیاست  ریاضت اقتصادی کرد. بانک های سرمایه گذار آمریکا که در اثر  New Deal   به حاشیه رانده شده بودند، باردیگر    قدرت نفوذ یافتند.(5)    وحدت اروپا و  نقشه مارشال   پس از 1945 آمریکا در حد امکان اروپای غربی متحد را به دژی در برابر کشورهای سوسیالیستی تبدیل کرد  و دست به  تهاجم فرهنگی برای ترویج راه زندگی آمریکائی و هولیوودی زد. به این ترتیب آنها سرآمدان اروپای غربی در بانک ها، دستگاه اداری، رسانه ای و علمی را که با نازی ها همدستی کرده بودند از محاکمه نجات دادند – بویژه در کشورهائی که به اشغال نازی ها در آمده بودند( بویژه فرانسه،بلژیک، هلند، ایتالیا،لوکزمبورگ و نیز دانمارک، نروژ، یونان) (6) مهمترین ابزار کار آنها عبارت یودند ازنقشه مارشال، ناتو، سیا، سرمایه گذاریها و فرهنگ صنعتی. برخلاف افسانه معروف کمک نقشه مارشال اندک بود ولی با آن تحت عنوان «اتحاد اروپا» و «بازار واحد» سازمانهائی ایجاد شد که زمینه ساز اتحادیه اروپا شدند. با ایجاد   European Payments  Union (7)   داد وستد بازرگانی آزاد شد. موسسات آمریکائی در موسسات اروپای غربی سرمایه گذاری کردند. این سرمایه گذاری ها چندین برابر بیش از برنامه مارشال بودند.(8) شرط دادن اعتبار این بود که احزاب چپ یا بیطرف به دولت ها، پارلمان و اتحادیه های صنفی راه نیابند. پولهای برنامه مارشال محرمانه به مصرف تامین هزینه های احزاب «مسیحی» و «محافظه کار» می رسیدند که تازه تاسیس شده بودند.(9) American Committee on United  Europe   از طریق سیا و با کمک بنیاد فورد و انستیتوی راکفلر کمک به ایجاد رسانه های تازه، کنگره های «فرهنگ آزاد» ، جنبش اروپائی و کنفرانس بیلدر برگ کرد. (10) آلن دالس پایه گذار سیا عامل همکاری و ارتباط  نزدیک سازمان اطلاعاتی سیا با وال استریت و کنسرن های آمریکا بود: او وکیل مدافع بانک چیس مانهاتان، یونایتد فروت، فورد و I.G.Farben  بود که در طول جنگ جهانی دوم با صنایع شیمیائی آمریکا بسیار نزدیک بود. ناتو به ابتکار و تحت رهبری واشنگتن کشورهای اروپای غربی را از لحاظ نظامی با هم متحد کرد، اتحادی که دیکتاتوری فاشیستی سالازار در پرتغال (نیز ازاعضای پایه گذار ناتو در سال 1949 بود)  ولی از لحاظ آمریکا حضور یک دولت فاشیستی در اتحادیه ناتو مغایرتی با دموکراسی مورد نظر آمریکا نداشت. آمریکا در دوران دیکتاتوری فاشیستی فرانکو در اسپانیا پایگاههای نظامی متعددی در آنجا ایجاد کرد. و در اروپا نیز شعار  پرزیدنت روزولت را بکار می بست. روزولت در سال 1937 در مورد امریکای مرکزی، که حیات خلوت آمریکا محسوب می شد، گفته بود گرچه «او حرامزاده است، ولی حرامزاده خودمان است» حرامزاده مورد نظر او سوموزا دیکتاتور نیکاراگوئه در دهه 1930 بود. ایالات متحده آمریکا دو همپیمان جنگی خود فرانسه و انگلستان را مجبور ساخت تا آلمان فدرال را در ساختار نوین اروپای غربی بپذیرند و آن را دوباره مسلح سازند.(11( در اروپای غربی، بویژه در جنگ دوم جهانی، اندیشه های بدیل و متفاوتی در بارۀ وحدت اروپا پدید آمده بود. یکی از آنها فدراسیون اروپا به رهبری انگلستان و فرانسه بود. طرح بدیلی که از جنبش مقاومت ایتالیا علیه نازیها برخاسته و عرضه می شد مانیفست آلتییرو اسپینلی برای ایجاد یک اروپای آزاد و متحد بود که طبق آن: اروپا باید سوسیالیستی شود و مددکار طبقه کارگر برای رهائی خود گردد.(12) ایالات متحده  یا تمام این پیشنهاد ها را رد کرد ویا مضامین اید ئولوژیک فراوانی بر آن افزود.   » جنگ سرد»:  یک جنگ مرگبار داغ   پس از شکست نازیسم  و ضعیف شدن قدرت های سنتی استعمارگر (انگلستان، فرانسه، هلند، بلژیک)  گرایش تاریخ بسوی پذیرش دموکراسی و طرد استعمار و بعضا  انتخاب سوسیالیسم بود. در اروپای غربی و شرقی و نیز در آسیا اکثر جنبش های مقاومت علیه محور فاشیستی، از حمایت اکثریت مردم برخوردار بودند. آمریکا تصمیم گرفت با بکار گرفتن تمام امکانات جلوی این گرایش را بگیرد و به عکس آن تبدیل کند. تصادفی نبود که والتر لیپمن، پدر لیبرالیسم نو، در سال 1946 مقوله «جنگ سرد» را به میدان آورد. پس ار شکست نظامی جنبش مقاومت ضد فاشیستی در یونان ( 1946) آمریکا دست به نخستین جنگ گرم در کره زد ( 1950-1953) .  سیا در ایران دکتر محمد مصدق، نخست وزیر قانونی کشور که نفت را ملی کرده بود ساقط کرد و محمد رضا پهلوی، شاه دیکتاتور را به جای او حمایت کرد ( 1953).(13)؛ پس ازکودتا کنسرن های آمریکائی به  40 در صد از سهام  کمپانی انگلیسی ( BP)  دست یافتند. از سال 1955 آمریکا با پرداخت هزینه  یک حکومت دست نشانده مسیحی در  ویتنام جنوبی  به مقابله باجنبش مقاومت هوشی مین پرداخت. سابقه  جنبش مقاومتی که هوشی مین در راس آن قرار داشت به زمان مبارزه مردم ویتنام با ژاپن، همپیمان هیتلر، باز می گشت. پس از شکستی که  جنبش رهائی بخش ویتنام به رهبری هوشی مین به نیروی نظامی فرانسه، قدرت استعماری مسلط بر ویتنام وارد آورد، آمریکا جای فرانسه را گرفت و دست به یکی از مرگبار ترین جنگ های قرن بیستم علیه ویتنام زد (با بمباران های شیمیائی سراسری) که از  1965 تا 1972 بطول انجامید. آمریکا در اندونزی از قتل عامی با کشتار یک میلیون نفر حمایت کرد و حکومت دیکتاتوری سوهارتو را به جای احمد سوکارنو نشاند (1965) . در فیلیپین به حمایت از حکومت دیکتاتوری مارکوس پرداخت ( 1972). همه این جنگ ها  با اعتبارات صندوق بین المللی پول و باز شدن دست کنسرن ها و بانک های آمریکائی  و اروپائی همراه بود. آمریکا در «حیاط خلوت» خود آمریکای لاتین نیز جنگ های داخلی برپا کرد و در آنجا نیز حکومت های دیکتاتوری هوادار سرمایه داری را بر سر کار آورد، درنیکاراگوئه (1933) در کوبا (1952)، گواتمالا(1954)، هائیتی(1957). بمحض آن که  جنبش های مردمی آن دیکتاتورها  را ساقط می کردند مانند نیکارا گوئه و کوبا، آمریکا دست به سازماندهی کودتا و یا ترورهای فردی، حملات نظامی و محاصره اقتصادی میزد( 1961). ( 14) دیکتاتورهای  موجود بعنوان دوستان دموکراسی سرمایه داری غربی مورد حمایت قرار می گیرند، مانند عربستان سعودی و دیگر شیخ نشین ها. در عین حال حکومت سعودی از مسلمانانی حمایت می کرد که مخالف دولت های ملی و خواستار رهائی ملی بودند مانند ناصر (که حکومت دست نشانده انگلیس را ساقط و کانال سوئز را ملی کرد) و افزون بر آن عربستان به حمایت از مبارزات انتخاباتی رونالد ریگان نیز پرداخت.(15(   سیاست  تنش زدائی و  تنش های تازه – نئو لیبرالیسم   در پایان دهه 1960 بنظر می رسید که همه چیز روشن است: شوروی و کشورهای سوسیالیستی را نمی توان با حمله نظامی از میان برداشت. اما آمریکا برنامه «همزیستی مسالمت آمیز » را نپذیرفت.  سیاست خارجی اتحاد شوروی از زمان انعقاد پیمان راپالو با امپراطوری آلمان (1922) تا پایان دوران گورباچف  بر این اصل مبتنی بود. جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا «رئیس جمهور تشنج زدا» خوانده می شد (1977 تا 1981). کنفرانس امنیت و همکاری اروپا سخت خواستار طرد خشونت و اجرای حقوق بشر بود) (KSZE  کنفرانس امنیت و همکاری اروپائی 1975) .  داوید راکفلر رئیس بانک  چیس مانهاتان مانند مک کلوی رئیس پیشین این بانک و نیز رئیس مقتدر شورای سیاست خارجیCouncil on Foreign Relations    در سال 1973 مبتکر تشکیل کمسیون سه جانبه شد. این کنفرانس به همپیمان های اروپای غربی و ژاپن این  امکان تازه را می داد که در فضائی غیر رسمی به بحث و اظهار نظر پردازند. حتی اتحادیه های صنفی نیز به جمع راه داده شدند.(16( قرار دادهائی برای محدود ساختن مسابقه تسلیحاتی و  برای همکاری منعقد گشتند (سالت 1 و سالت 2 ). با این همه کارتر در پایان دوران ریاست جمهوری اش خواستار افزایش فوق العاده بودجه نظامی شد، چنان  رقمی که از جنگ ویتنام به این سو سابقه نداشت(17) . و به ایجاد دیکتاتوری  حسنی مبارک در مصر کمک کرد(1981). رونالد ریگان که پس از کارتر زمام کار را بدست گرفت خواستار تشدید مقابله نظامی از طریق سیستم موشک های SDI شد عملیات مرگبار تروریستی نیز بخشی از سیاست تنش آفرینی است که او در پیش گرفت، از جمله توسط ارتش پنهان ناتو  Gladio. (18) تنش زدائی و تجاوزطلبی تازه هردو بهم پیوسته و در واقع  دو روی یک سکه هستند. آنچه تازه بود  تبلیغات (پروپاگاند) در باره «حقوق بشر» بود، البته باحذف بخش های مهم آن مانند: حقوق اجتماعی، حق کار و حقوق بین المللی – که تا امروز هم به این صورت ادامه دارد. «نئولیبرالیسم» که توسط آمریکا توسعه یافت و با دادن جایزه نوبل به آن اصالت نیز بخشیده شد، بنوعی پایه تئوریک  برای توسعه عملیات مشخص وال استریت و صندوق بین المللی پول است. این تئوری تا امروز بر تغییر ساختار درونی سیاست اقتصادی و مالی و باز سازی آن و تغییر و بازسازی نظام فرهنگی و یافتن شیوه های خشن تر برای دستیابی به سود بیشتر متمرکز است، اهداف آن از جمله عبارتند از بدست گرفتن  کنترل مالی و اقتصادی توسط منابع ومقامات خصوصی و حذف کنترل دولتی، تضعیف و در صورت امکان متلاشی کردن اتحادیه های صنفی و نظام خدمات اجتماعی، و دست یافتن  به  اموال عمومی (دولتی – ملی ) است . پیاده کردن این برنامه از آمریکای مرکزی و جنوبی «حیاط خلوت» آمریکا آغاز شد. برنامه با کمک نخبگان محلی، سازمانهای اطلاعاتی، مشاوران نظامی، دانشمندان، بنیادهای موسسات، آژانس  دولتی  USAID و  آژانس های روابط عمومی مانند Burson-Marsteller به اجرا در آمد. علیه برزیل(1964) شیلی(1973) اروگوئه(1973) آرژانتین( 1976) و گرانادا(1983) کودتا های نظامی و جنگهای داخلی صورت گرفت. سیا همآهنگ کننده عملیات سازمانهای اطلاعاتی گوناگون بود، و با روش های شبه علمی به  آنها  شیوه های شکنجه را آموزش داد. «مبارزه با تروریسم» تبدیل شد به مبارزه با کنشگران و شخصیت هائی که قصد داشتند منابع ملی کشور خود را بسود آن کشورمورد بهره برداری قرار دهند.(19( دولت آمریکا برای آن که کنسرن های آمریکائی از  تخفیف های مالیاتی برخوردار شوند و مالیات کمتری بپردازند شرکت های صوری ایجاد کرد که فقط  محل صندوق پستی آنها مشخص بود، تا به این وسیله در رقابت های بین المللی شانس بهتری داشته باشند (1971): از آن زمان کنسرن ها اجازه دارند با ثبت نام خود در پناهگهای مالی  در کاریبیک و یا ایالت  Delaware  در آمریکا از تخفیف مالیاتی برخوردار شوند. اتحادیه اروپا بارها به این وضع اعتراض کرد که همه بی نتیجه بود. این ساختار موازی  نهفته امروز استاندارد شده است از جمله در اتحادیه اروپا.   فروپاشی سوسیالیسم، اتحادیه اروپا، » جهانی شدن»   فروپاشی کشورهای سوسیالیستی در سالهای 1989/1990 به معنی  پایان «جنگ سرد» بود. آمریکا در مذاکرات 2+4 برغم  پیشنهاد گورباچف، نماینده  نظام فروپاشیده شوروی، از جمله این خواست ها را به کرسی نشاند: آلمان فدرال یک کشور سرمایه داری بی طرف نخواهد بود و اروپا نیز مجاز نیست که بی طرف گردد: گورباچف پیشنهاد کرده بود «کشورهای مشترک المنافع آزاد » تشکیل گردد که مجاز باشند اشکال مالکیت خود را حفظ کنند. آزادی های ملی و سرمایه داری و داشتن حق تعیین سرنوشت تا این حد برای آمریکا زیاد بود. (20) آمریکا مانع انحلال ناتو شد، هرچند بلوک سوسیالیستی که دشمنی با آن انگیزه آغازین تشکیل ناتو بود، انحلال خود را اعلام کرده بود، چه بعنوان بلوک و چه بعنوان سوسیالیسم.  توسعه طلبی تازه اقتصادی- مالی آمریکا در دوران «تنش زدائی» آغاز شده بود. دولت کارتر در سال 1980 پژوهش Global 2000 را منتشر کرده بود که موضع مهم مطروحه در آن شیرین زبانی هائی در باره محیط زیست و فاجعه اجتماعی بود.(21)  این طرح پس از پیروزی بر سوسیالیسم، از سال 1990 به بعد به موفقیتی در مقیاس بزرگ دست یافت. به این صورت اتحادیه اروپا و ایالات متحده آمریکا با پذیرفتن کشورهای سوسیالیستی پیشین در ناتو و اتحادیه اروپا، و ترفیع نخبگان فاسد محلی (یلسین و گورباچف…) طبق همان شعار کارآمد «او حرامزاده خودمان است» و به عبارت دیگر «او دموکرات خودمان است». و به این صورت  پایان جنگ سرد آغاز جنگهای گرم شد. نقش ناتو بعنوان عامل دست یافتن به منابع  در سراسر جهان نیز مشخص شد. ایالات متحده آمریکا سرمایه گذاری های خود را در اتحادیه اروپا گسترش داد تعداد پایگاهای نظامی خود را در جهان به 800 پایگاه ارتقاء داد (هم اکنون سربازان آمریکا در 156 کشور از 200 کشور جهان حضور دارند و فقط  44 کشور جهان خالی از سربازان آمریکاست.م) کنسرن های آلمانی و اروپائی در آمریکا به ایجاد  شعبه ها و شاخه های خود دست زدند وفعالیت های خود را در بازار آمریکا توسعه دادند. در زمانی که یوگوسلاوی را از لحاظ سیاسی و نظامی  در هم کوفتند و موسسات  ومنابع و معادن آنرا خصوصی کردند گهگاه بین آمریکا و اتحادیه اروپا و آلمان بر سر استراتژی و تقسیم غنائم اختلافاتی بروز می کرد (1991-1999) . (22( بانک های سرمایه گذاری آمریکا شعبه هائی در اتحادیه اروپا و آلمان ایجاد کردند. این بانکها سازمانهای متمرکز و بزرگ دولتی و خصوصی سازی و ورود به بازارهای بورس را مدیریت می کردند و  شیوه کارهای مالی  خود را بکرسی نشاندند. بانکهای اروپائی نیز آن شیوه ها را پذیرفتند و خود نیز به کار بستند. اتحادیه اروپا و آلمان تسلیم نظام ارزشگذاری آمریکا و سه آژانس بزرگ ارزشگذاری  آن شدند.(23) در این مرحله آمریکا نهادهائی گوناگون ، نوعی حکومت در کنار حکومت، بوجود آورد که جایگزین وبدیل سازمان ملل محسوب می شوند. در سال 1995 سازمان بازرگانی بین المللی GATT ( General Agreement on Tariffs and Trade ) تغییر ساختار یافت و تبدیل شد به WTO( World Trade Organisation) . جی 7 که بنا به گزینش  آمریکا مجمع مهمترین دموکراسی های سرمایه داری بود در سالهای 1998/ 99 گسترش یافت وبه مجمع جی 20 تبدیل گشت که صندوق بین المللی پول و بانک جهانی نیز اعضای آن هستند ولی روسیه در تصمیم گیری های اقتصادی آن نمی تواند سهیم باشد. و هرگاه موردی پیش آید که با خواست آمریکا و سازمان ملل مغایرت داشته باشد، ساختارهای عجیب و غریبی چون «جامعه موافقان» یا «جامعه جهانی» از کیسه شعبده بازی خود بیرون کشیده وعرضه می کنند. آلمان نیز که به عنوان نیروی قدرتمند اتحادیه اروپا پیوسته قدرت بیشتری کسب می کند تبدیل به مجمع حافظ سرمایه گذاران می گردد. به این ترتیب دموکراسی سرمایه داری غربی تبدیل شد به «بهترین دموکراسی قابل  خرید».(23)   دشمنان تازه   آنچه که بحران مالی نامیده می شود موجب گشت تا عاملان که در عین حال استفاده چی های بحران  نیز هستند، از بحران فربه تر در آیند. از تایید اکثریت مردم نیز میتوان صرفنظر کرد –  امروز بیش از هرزمان دیگر  . از این رو بهره کشی از اقتصاد های ملی – نه فقط اقتصاد کشورهائی که در حاشیه قراردارند مانند اعضای جنوبی اتحادیه اروپا، بلکه ایالات کانونی آمریکا و کشورهای ثروتمند تر اتحادیه اروپا-  تشدید می گردد. شهرهائی در ثروتمندترین کشورهای غربی ورشکست می شوند و یا بودجه آنها آنقدر کاهش می یابد که از پا در می آیند. بخش هائی از زیرساخت ها رو به ویرانی میروند، بیکاری، در تمام نوسانات اقتصادی، در سطح بالائی قرار دارد. دولت ها امکان ثروت اندوزی خصوصی را تقویت و کار را تحقیر می کنند. گسترش ساختاری » Working poor «)  کسانی که برغم داشتن کار تهیدست می مانند) که در آمریکا در سالهای دهه 1970 تثبیت شد(25) بوضوح در اتحادیه اروپا نیز گسترش می یابد. صحنه سازی «جنگ با ترور» که پس از حمله به برج های مرکز تجارت جهانی  در سال 2001 آغاز شد شبیه به «مبارزه با مواد مخدر» طراحی شده، که آمریکا پنجاه سال پیش آنرا آغاز کرد: دشمن که سازمانهای اطلاعاتی در آن نفوذ کرده اند ناپیداست، همه جا هست و هیچ جا نیست. این مبارزه هیچ وقت با موفقیت به پایان نمی رسد، چون هدف آن چیزی دیگر است (مجازات تهی دستان، مطیع سازی آنان و بهره کشی از آنها ) (26) مبارزه کنونی با تروریسم نیز هرگز به پایان موفقیت آمیز نخواهد رسید زیرا این مبارزه نیز در خدمت هدفی دیگر (که هدف اصلی است)  قرار دارد، در خدمت استراتژی ایجاد تنش، تسخیر مستقیم و غیر مستقیم جهان، چه بعنوان بازار فروش یا سرمایه گذاری، چه برای دست یافتن به نفت وگاز، گل وخاک ها وفلزات کمیاب، چه برای ایجاد پایگاههای نظامی، شبکه های انرژی،  راههای حمل ونقل، یا برای  گماشتن » حرامزادگان خودی» بعنوان حاکمان فرمانبر محلی  که صف طویلشان از افغانستان گرفته تا عراق و لیبی ادامه دارد. برای رسیدن به این اهداف، هم از کشورهائی که بطور دموکراتیک قابل اداره نیستند و هم از تروریسم استفاده ابزاری می شود. آمریکا در سال 2012 پیشنهاد ایجاد منطقه آزاد تجاری تازه میان اتحادیه اروپا و هفت کشور حوزه اقیانوس آرام و آسیا را مطرح سا خت. هدف ویژه این طرح تثبیت و تضمین حقوق سرمایه گذاران بزرگ برای دست یابی به سود است( تضمینی شدیدتر از تضمین WTO .) «جنگ سرد » جدید سرمایه داران مسلط بر آمریکا با کشورهائی است که در های آنها هنوز بروی نظام سرمایه داری «غرب» باز نیست، یا دیگر بازنیست، یا تازه کمی باز شده است. «شدید ترین جنگ سرد» با چین و روسیه و کشورهای یاغی آمریکای لاتین است.  سرمایه داری صاحب قدرت در غرب هدفش نه گسترش دموکراسی است، و نه آن نوع از  سرمایه داری که سرمایه اش متعلق بدیگران باشد. آنچه می خواهد این است که یگانه قدرت سرمایه دار گردد.   آلمان فدرال فرماندار آمریکا در اتحادیه اروپا   پس از جنگ جهانی دوم هیچ یک از کشورهای اروپائی پیشنهادهای آمریکا را چون آلمان فدرال به اجرا در نمی آورد . آمریکا سرمایه داری آلمان را نجات داد، نخست در بخش غربی آن. از سال 1949 آلمان قلب تپنده دژ ضد کمونیستی در اروپای غربی بود. دلیلش هم فقط این نبود که آلمان فدرال همسایه دیوار به دیوار سوسیالیسم بود. آمریکا بیشتر می خواست از  زمینه بالقوه ضد کمونیستی موجود که در دوران نازی ها نیز تثبیت شده و ریشه دارتر از دیگر کشورهای اروپائی بود استفاده کند. سیا کارمندان سازمان اطلاعاتی آلمان در زمان نازی ها را در اختیار گرفت. آنها را در آمریکا آموزش داد و در سال 1956 در اختیار: بوندس ناخریشتن دینست قرارداد که  ریاست آن با  راینهارد گلن بود، که در زمان جنگ جهانی دوم رئیس  نیروهای اطلاعاتی در جبهه ی شرقی بود.   یک هدیه به آلمان فدرال بخشیدن بدهی های قبل از جنگ و جنگ جهانی دوم  و یا  پذیرفتن تعویق چند دهساله در پرداخت آنها (قرارداد لندن برای تعویق در پرداخت1952) بود.  افزون بر این متحدان غربی انعقاد قرارداد معمول  صلح را به آینده ای نامعلوم موکول کردند. تمام خسارات جنگی را که ارتش آلمان در جنگ جهانی به کشورهای اشغال شده وارد آورده (ضبظ مواد غذائی، ماشین آلات، مواد خام، تحمیل کار اجباری) و موظف به پرداخت آن خسارات بود، به آلمان بخشیدند. بدون همه اینها معجزه اقتصادی آلمان ممکن نمی شد…. پس از فروپاشی دیوار و یکی شدن دو آلمان که فرانسه و انگلستان مخالف آن بودند امریکا برای بار دوم آلمان را نجات داد. آمریکا در سال 1948 مصرانه خواستار آن بود که آلمان یک قانون اساسی موقت داشته باشد. در سال 1990 نیز بار دیگر مانع از آن گشت که آلمان بالاخره پس از دستیابی به  وحدت  به یک  قانون اساسی  دست یابد ( توضیح : قانون اساسی آن قانونی است که  با رفراندم مورد تایید اتباع یک کشور قرار گرفته باشد. م.) دلیل مخالفت آمریکا این بود که نمی خواست  قرارداد توافق بین دو آلمان به رای مردم گذاشته شود. و به این صورت برای دومین بار قرارداد صلح با 110 کشور دخیل در جنگ جهانی دوم با آلمان منعقد نگردد، و این بار برای همیشه. منعقد نشدن قرارداد صلح با جهان، نداشتن قانون اساسی از زمان تاسیس دولت جدید، سبب می گردد که بسیاری چیزها معلق بماند. فقط چند کشوری هستند که  چنین شیوه ای دارند بعنوان مثال اسرائیل…. به این صورت آلمان فدرال  شد کشور کلیدی برای بازسازی اروپا. گنشر وزیر خارجه وقت کشور متحد آلمان در محفلی کوچک گفت «در گذشته هیچگاه نفوذ آمریکا بر شکل گیری اروپا تا این حد نبوده است … آمریکا متشکریم.» ( 23) اصل دهم قانون بنیادین ( قانون اساسی ) که محرمانه بودن مکاتبات در آن تثبیت شده همیشه  بعنوان ستون فقرات آزادی مورد تجلیل قرارگرفته است، در حالی که هیچگاه  این اصل به اجرا در نیامده است  (33) و امروز هم با وجود اینترنت وجود ندارد. ارتش آمریکا می تواند از خاک آلمان و بدون جلب موافقت دولت آلمان در آفریقا دست به قتل های هدفمند بزند، برغم آن که طبق قنون بنیادی (اساسی) آلمان، مجازات اعدام ممنوع است…. سرمایه داری آلمان در دولت نیرومند وابسته تحلیل می رود  و در جستجوی جائی برای خود در قدرت جهانی سرمایه است. در اواسط دهه 1990 بیست در صد از سهام کنسرن های بزرگ آلمانی در اختیار سرمایه گذاران خارجی بود، بویژه آنها که مرکزشان در آمریکاست، تا سال 2012 سهم آنها به 58 درصد افزایش یافته است. البته این ها فقط  کسانی هستند که  سهام عرضه شده  در داکس را در اختیار دارند، به این تعداد هزاران سرمایه گذار دیگر نیز افزوده می شوند که در موسسات سود آور «طبقه متوسط» آلمان سهیم هستند که به بازار بورس وارد نشده اند.    حذف دموکراسی  و  بهره کشی    تا امروز قدرت سرمایه داری که رهبری آن دردست آمریکاست از امنیت برخوردار است. این قدرت تا کنون توانسته است با در اختیار گرفتن طیف گسترده ای از ابزارهای قدرت و نفوذ ، از جمله در آنچه که  بحران نامیده می شود و نیز بوسیله همین بحران موقعیت خود را تحکیم کند…هر چند که  این قدرت از طریق طرد دموکراسی و زیرپانهادن مهمترین اصول حقوق بشر و همچنین اشکال متنوع  بهره کشی، مصادره و سقوط اخلاقی بدست آمده است. صاحبان قدرت سیاسی و اقتصادی دیرزمانی است که می دانند دیگر از همراهی و تایید اکثریت جامعه برخوردار نیستند. ولی آیا مردم هم این را می دانند  و می توانند آن را با استمرار و بگونه ای موثر نشان دهند؟   منابع را می توانید از طریق لینک زیر و در اصل مقاله دنبال کنید:  Die Wertegemeinschaft der lupenreinen Hurensöhne


  

 

رویای صلح و دوستی
میان دو کشور استرالیا و چین!

ترجمه و تدوین رضا نافعی

امار سایت تا کنون

4،839،184

ترجمه1330

روزنامه یونگه ولت، در تفسیری خوش بینانه و تا حدودی رویائی، نوشته است:
«با توجه به تحریکات نظامی مداوم، شی جین پینگ رئیس جمهور چین به استرالیا نزدیک شده است .
زیرا به گزارش خبرگزاری چینی «شینهوا»، رئیس جمهور چین در پیامی به مناسبت پنجاهمین سالگرد
برقراری روابط دیپلماتیک بین دو کشور چین و استرالیا گفته است: «من برای توسعه روابط چین و
استرالیا اهمیت زیادی قائل هستم و مایلم با استرالیا کار کنم. به گزارش شین هوا رئیس جمهور چین
اضافه کرد که توسعه سالم و پایدار روابط به نفع اساسی هر دو کشور است. همچنین روز چهارشنبه،
پنی وانگ، وزیر امور خارجه استرالیا برای دیدار با وانگ یی همتای چینی خود وارد پکن شد. از آغاز
همه گیری کرونا این اولین بازدید در سطح بالا میان نمایندگان دو کشور بود.
این خوش بینی های رویائی در حالی است که استرالیا عملا در کنار امریکا و انگلستان و ژاپن یک
محور نظامی را علیه چین تشکیل داده اند که روسیه و چین آن را «ناتو»ی دوم اعلام کرده اند. هم
استرالیا و هم ژاپن بسرعت قوای نظامی خود را تقویت می کنند و بودجه های نظامی خود را افرایش
داده اند. سال گذشته، امریکا موفق شد قرار داد 17 میلیارد دلاری خرید زیر دریائی با فرانسه را بهم
زده و آن را با استرالیا منعقد کند تا این کشور به یک قدرت نظامی زیر دریائی تبدیل شود. بنابراین، رد
و بدل شدن پیام ها و حتی سفر این و یا آن مقام چینی به استرالیا و یا برعکس آن، صرفا اقدامات
دیپلماتیک است که هدف از آن خرید وقت برای ارزیابی سمت و سوی جبهه های نظامی- اقتصادی
است که در حال تکامل است و می خواهد به سلطنت دلار بر جهانی که تک قطبی است پایان دهد و در
پی جهانی چند قطبی است.
https://www.jungewelt.de/artikel/441358.beijing-australische-
außenministerin-zu-besuch.html